#ورطه_پارت_82
_زرینی کلی انرژی گرفتم باهات حرف زدم... پاشم برم که دارم از خواب میمیرم...
این جمله ش یه شباهتایی داره به حال من بعد از...نکنه اونقد مصرفم زیاد شده که خودمم یه پا مخدر شدم؟!...انرژی میگیره و بعدم میره تو چرت!
_بودی حالا...
_نه دیگه حمیدرضا صداش در میاد دیگه...تو بیا اونجا...الیاس میاد؟
من از کجا بدونم...از دیشب دیگه خاموش کرده ...
_آره میاد...
_بلند داد میزنه:
_شایــــان...بیا عمه میخوام برم...بیا یه ماچ گنده بره تا بنزینم بشه و تخت گاز تا خونه برم...
رو میکنه به من و صداشو میاره پایین تر...
_شایان دیشب هیچی نگفت؟
_یه خرده نق زد ولی خوابید دیگه...امروزم یادش رفت.
شایانو یه ماچ میکنه ...
_ادریس گفت که به زرین بگو تو این مدت که من نیستم به زن و بچه های من خوب برسه...ما که نفهمیدیم چی گفت؟ رمز شبه؟
_باشه...حواسم هس...دیدیش سلام برسون...خدافظ...
روحیه الناز چقد تغییر کرده...حمید رضا واقعا برای الناز کم نمیذاره... تموم کمبود محبتایی که تو خونه عمه به جرم دختر بودنش کشیده رو حالا داره به موهبت زن بودنش از حمیدرضا میبینه!
شایانم همینجور ناراحت میره تو اطاقش...یاد گرفته که سکوت میتونه از هر اعتراضی کر کننده تر باشه و اطرافیانو دیوونه کنه! نگفتم به عمه ش که کوچولوی من با اون دل بزرگش خیلی گنجایش نامردیا و بدقولیای آدم بزرگا رو نداره...نمیتونه تحمل کنه که حرف باباش دوتا بشه...آخه باباش مَرده، یه مَرد واقعی، یه مرد واقعی هیچ وقت حرفش دوتا نمیشه!
غرورشو نشکستم که پریشب بچه م بغض کرد و غذایی که براش پخته بودمو نخورد...دیشب گریه کرد و غذایی که براش نپخته بودمو نخورد...امشب غذا خورد ولی تصمیم گرفت نخوابه، که نه بغض کنه نه گریه!
وای ادریس، من به خاطر همین چیزا بود بود که نمیخواستم بچه ای در کار باشه...من میخواستم بچه ای که هنوز جونی نداشتو تو 5-6 هفتگی از بین ببرم که الان، تو 5-6 سالگی به این تجربه ها نرسه...گریه یه بچه و خوابیدن به خاطرلجبازی مامانش، جدل عمو و باباش...بغض یه بچه به خاطر دیدن کتک خوردن مامانش و فحاشی باباش...خیلی بزرگه برای یه کوچولو...5-6 سال عمر براش کمه...کفاف نمیده!
حالا منی که تو بزرگ کردن بچه خودم موندم چجوری میتونم از امانتیای تو زیر خاک مراقبت کنم؟ من یه تنه نمیتونم ادریس...تو قول دادی که پیشم بمونی...قول دادی که تنهام نذاری...جلوی یاسمن قول دادی وقتی زنده بود...جلوی یاسمن قول دادی وقتی رفت زیر خاک...یاسمن همیشه شاهد ما بود...من تا الانم اگه تونستم به خاطر مَرد یاسمن بوده...حالا که نه یاسمن هس و نه مَردش من چه کنم؟!
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
*****
من سر حرفم هستم زرین...
_من دیگه سر حرفم نیستم...
چشماشو تنگ میکنه:
_یعنی چی؟
_من میخوامش...
romangram.com | @romangram_com