#ورطه_پارت_81

_چرا؟ تو که تا غروب قصد داشتی بیای؟
_وقتی الیاس نمییاد من برای چی پاشم بیام؟ ناسلامتی گودبای پارتیه برادر اونه!
_ادریس قبل ا اینکه برادر شوهرت باشه...پسر عمه ته؟ مگه اونایی که دیشب اونجا بودن نسبت فامیلیشون نزدیک تر از تو بود؟
_منم برای همین نیومدم، برای اینکه نسبت فامیلیم از همه نزدیکتر بود...از برادر به برادرم مگه نزدیک تر داریم؟ بدون الیاس میومدم همه میفهمیدن بین این دوتا برادر شکر آبه...برای شما هم بد میشد...
_تا کی میخوای جور الیاس...ادریس، مامان...همه رو بکشی؟
_تا وقتی که همه منو مقصر بدونن تو کشیدن وضع الان الیاسووادریس...عمه، همه!
_اشتباه میکنی زرین، بخدا مامان دوستت داره.
_میدونم، اگه دوس نداشت که نمیذاشت نورچشمیش نصیب من بشه و اینقد طالعمو پرنور کنه...
دستشو میذاره رو دستم...این یعنی درک میکنم یا نه؟ درک شرایط تو کار حضرت فیله؟ این یعنی اینکه حرف حساب جواب نداره؟ این لمس دستای من از طرف خواهر شوهرم...خواهر الیاس یعنی چی؟! هرچی که هس اونقد داغ بود که اشکای یخ بسته و سنگر گرفته پشت چشمامو ذوب کنه برای سرریز شدن...چقد این روزا اشکم دم مشکم شده...
_دیشب اینقد ریخت و پاش شده بود که...شهره م آخر شب درس و مشق بچه ها رو بهونه کرد و رفت...
چه با تبحر بحثو عوض کرد...
_ادریس کی میره؟
_فردا شب...
_چه زود!
_آره دیگه، خودش میخواست اینقد زود بره..که زودم برگرده، هرچی زودتر بره کارش اونجا زودتر تموم میشه!تا شیش هفت ماه دیگه برمیگرده ایشالا!
_ایشالا...
خدا بخواد تا اون موقع که برمیگرده، ورق زندگی منم برمیگرده...حالا یا بهتر میشه یا بدتر...ولی اینجوری نباید باشه...
_چرا تنها موندی؟
هرچقدم که تلاش کنه برای عوض کردن موضوع نمیتونه، آثار الیاس عین عنکبوت به تا رو پود زندگیم بسته شده، اونم با گره های کور! هیچ جوره نمیشه ازش فرار کرد...
_تنبل خانوم خوب از زیر کار دررفتیااا...دیشب که نیومدی، منم از همون دیروز صبح که رفتم خونه مامان، اونجا بودم تا الان...والا تا یه هفته که اونجا رو تمیز میکردیم که قراره مهمونی باشه...از دیروزم گمونم تا یه هفته باید تمیزکاری کنیم که اینجا مهمونی بوده، حالا کل مهمونی چقد بوده؟ 3-4 ساعت!
_کم غر بزن، کار کن، کار برات لازمه.
_یه دونه دختر بودنم مکافات داره ها...
لبخند میزنم به الناز تا شاید بخونه نه به اندازه مکافاتای 8 دختری بودن...اونم دختر هفتم بودن...مگه هفت عدد مقدسی نیس؟ اینبار که نحسیش بدجور دامن منو گرفت...
حالا نوبت منه که بحثو عوض کنم...اون یه تنه نمیتونه از پس این حصار بربیاد:
_موهاتو کجا رنگ کردی؟ چه خوشگل شده!
_خدایی؟ همه میگن خوب شده ، ولی حمید رضا زد تو ذوقم،
_چطور؟
_هیچی! بچه پررو با کلی ذوق و شوق نشونش دادم، برگشته میگه"آَه"...کدوم کره خری اینجوریت کرده؟
_واقعا؟ حالا کدوم کره خری بوده؟
پق میزنه زیر خنده:
_هدی، خواهرش...
حالا منم میزنم زیر خنده...
_وای نمیدونی زرین، وقتی بهش گفتم همیچین زبونشو غلاف کرد که نگو...منم خوب زدم تو ذوقش...
_خدا نکشتت الناز...حمید رضا از دست تو چی میکشه؟
_خب مگه دروغ میگم؟ یاد میگیره الکی دهنشو باز نکنه؛ قبل اینکه حرفاشو مزه مزه کنه .
از جاش بلند میشه...

romangram.com | @romangram_com