#ورطه_پارت_8
_اینجا رو میگم زرین خانوم،نیستیا.
_فکرم مشغوله الناز جان.
دستمو به گرمی یه فشار کوچیک میده، شاید برای جبران برخورد سرد یه ساعت پیشش وقتی داشت با حرارت با نامزدش اس ام اس بازی میکرد:
_میدونم،حق داری به خدا.
یه لبخند کم جون بهش میزنم تا بفهمه ازش دلخور نیستم،لااقل از الناز دلخور نیستم،اون که سنی نداشت وقتی من زن الیاس شدم. اون موقع هام که تو وادی ازدواج نبود،فقط میومد و حکایتا و ماجراهایی که با حمید رضا داشتو برام تعریف میکرد.
_میگم زرینی ؛
_جانم؟
_یه دکتر خوب میشناسم،معجزه میکنه،هرکی رفته پیشش راضی برگشته،میخوای با الیاس حرف بزنم؟ اصلا به داداش ابراهیم میگم؛ الیاس رو حرف ابراهیم حرف نمیزنه.
_چجوری درمان میکنه؟! متادون،نالترکسون، ترامادول؟ کدومش؟ این چیزا دیگه واسه الیاس جواب نمیده ،اون اراده میخواد که نداره، وقتی شرط اصلی رو نداره،بقیه چیزا کشکه!
_نه،میگن یه روش جدیده،چمیدونم هیپنوتیسم. با هاش حرف میزنن، با تلقین کردن خود الیاس میفهمه که باید ترک کنه.
_البته اگه فهم و درکی برای الیاس مونده باشه،الناز جان،الیاس اصلا کوچیکترین قصدی هم نداره واسه ترک، برای چی ترک کنه؟ وقتی عمه راحت پول به پاش میریزه،اونم میره بهترین جنسو میخره و مصرف میکنه دیگه.
_میدونم زرین جان،مامان داره دوستی خاله خرسه میکنه.
_این چیزا دیگه جواب نمیده،الیاس زده به سیم اخر، دیگه نصیحتو وصیتو حتی قربون صدقه رفتن هم براش کارساز نیست، الان تنها کاری که میکنه،داره مواد مختلفو امتحان میکنه، 1 ماه این، 2ماه اون،6 ماه یه چیز دیگه. جالب اینجاس از همه شم راضیه.
_خدا نگذره از اون نوید بی پدر مادر،اون داداش بیچاره مو به این روز انداخت،درسته که مامان همه ش داره به جون "نی..". همه ش تقصیر نویده!
صدای اس ام اس گوشیش اومد و نجاتش داد.
چی میخواست بگه که نصفه و نیمه ولش کرد؟ عمه کی رو نفرین میکنه ؟ "نی" منظورش کی بود؟ "نینا"؟!
یعنی النازم با اینکه اون موقع ها بچه بوده، بازم نینا رو میشناسه؟ کیه که نینا رو نشناسه جز من؟
اون خالکوبی رو بازوی الیاس واسه همه شناخته شده س،کاری کرده که هیچ بنی بشری نمونده که از دست گلای دوره جوونی و عیاشی آقا خبر نداشته باشه...تنها کسی که باید این اسرار رو ازش پنهون کنن همونیه که محرمشه، لااقل تو شرع و شناسنامه که اینو میگن، ولی عُرف و رسم خانواده و فامیل ما، اینو نمیگه... دونستن اسرار الیاس برای مَحرمش، حرامه!
دوباره نگاهم میفته به ادریس، اونم داره با گوشیش ور میره، یعنی اگه از ادریس درباره نینا بپرسم بهم جواب میده؟
زرین چرا پیله کردی به نینا؟ خودت داری بهش بها میدی تا ذهنت عین یه پروانه دور و برش پر بزنه... اون هرکی و هرچی بوده تموم شده رفته، مهم الانه که با وضعی که الیاس داره مطمئنم طرف هیچ زنی نمیره. نا نداره برای هوس کردن و جواب دادن به احساسات بیدار شده ش،اون وقت مصرفش دوبرابر میشه...برای بودن با یه زن باید پول سنگینی بده، ارزششو نداره...
_خب، کجا بودیم؟
_چی رو کجا بودیم؟ ما که اینجا بودیم، شما رفتی سر گوشیت...
_اِ زرین، خبه توهم، مامان بفهمه پدرمو میاره جلوی چشمام...
دلم میخواد اذیتش کنم، اینم از تفریحات من، خود آزاری، دگر آزاری و در کل مردم آزاری!
_پدرتو؟!
_آره دیگه، همین حاج رضای کبیرو...
دستمو خونده، آدم هفت خط خوب میتونه خط مشی بقیه رو بخونه...دست پرورده عمه س دیگه!
_این لقبا چیه به بابات میدی؟
_من نمیگم که، حمید رضا میگه...
_شجاع شده، جلوی خودشم اینا رو میگه؟
_نه دیگه، اینا رو نگفته مامان به خونش تشنه س، وای به روزی که بگه...
اس ام اس بعدی...
_برو ببین چی میگه؟ چطور میذارن اونجا از گوشی استفاده کنه؟
همونجور که از رو مبل بلند میشه و میره تو اطاقش بهم میگه:
_تو حمیدرضا رو نمیشناسی؟ تو شیشه هم که باشه...
_بله میدونم...
romangram.com | @romangram_com