#ورطه_پارت_68

پاشم برم تا همین جاشم یه کم دیر شده، این بچه الان 7 هفته داره، یعنی 1 ماه و نیم رو هم رد کرده، زیادی بزرگ شه دیگه نمیشه جمعش کرد. حالا باید چجوری به حوری بگم؟ ای کاش از همون اول رفته بودم پیش حامد ..فکر کنم با اون راحتتر میشد کنار بیای تا حوری...بالاخره اون حودش شاهده زندگی من بوده، اون تنها کسیه که اگه عالم و آدمم شهادت بدن به سالم بودن الیاس، زیر بار نمیره ...حالام شاید درکش برسه که من به خاطر خوشی نیس که میخوام از جگر گوشه ای که هنوز اونقدی بزرگ نشده که بتونه گوشه ای از این قلب منو تصاحب کنه بگذرم...از روی بدبختیه، این زندگی هرچی خلوت تر باشه بهتره. اگه دور و بر منو الیاس شلوغ بشه دیگه تو این شلوغی نمیشه به این راحتیا از شرش خلاص شد...اومدن این بچه همه ش ضرره...جلوی ضررم از هرجا بگیری منفعته.
حوری رو با خودم نمیبرم، میگم برای یکی از دوستام میخوام، حتمی عقلش میرسه چیکار کنه.
بلند میشم، اول از همه باید ماجرا رو به زیبا بگم، اون از بقیه قابل اعتماد تره... بین خواهرامم یه چیز دیگه س.
_الو،
صدای سپهره، خاله قربونش بره.
_سلام سپهر جان، خوبی خاله؟
_سلام خاله، بله خوبم،
_مامان خونه س؟
_بله، گوشی خدمتتون.
چقد این بچه مودبه، کل فک و فامیل ما جمع بشن نصف این بچه ادب ندارن، به فک و فامیلای نادر رفته، عین اونا با کلاس و لفظ قلم ...
_الو،سلام زرین جون، چطوری؟
_سلام زیبا، چیکارا میکنی؟
_خوبیم، هی میگذرونیم، تو چه خبر؟ الیاس خوبه؟ عمه اینا خوبن؟
_همه عالین، زیبا خونه ای امروز یه سر بیام پیشت؟
_آره هستم، کی میای؟
_الان راه میفتم،
_خوب کاری میکنی، شام بیا پیشمون،
_شام که نه، میام سر میزنم.
_حالا تو بیا، تا وقت شامم یه کاریش میکنیم، اون موقع هم میبینیم که زور من بیشتره و نگهت میدارم.
_باشه، خدافظ.
_منتظرم، دیر نکنیا.
سریع دکمه بی سیمو میزنم... میدوم تا حاضر شم. انگار هر یه ثانیه ای که میگذره این بچه فرصت بیشتری پیدا مکینه برای ابراز وجود، نباید بذارم احساساتی که هیچ وقت نداشتم حالا سر باز کنه، اونم درست وقتی که نباید.
برخورد خوب زیبا جسارتو شجاعتمو زیاد تر میکنه. این لازمه برای این کاری مکه میخوام بکنمف این سنت شکنی، ماری که هیچ وقت تو تاریخ آبا اجدادیمون سابقه نداشته... من کلا دستی دارم به انجام همه امور ابتدایی، شاید یه روز تو فامیل رکورد زدمو ورد زبون شدم... صدق سر الیاس که ورد زبون هستم، زندگیم نقل محافل هسريال حالا خودم چی کم از الیاس دارم؟ به نفع الیاسم هس، اینجوری همه میگن که در و تخته ای هستیم که خوب رو هم چِفت شدیم، حتی بدون میخ بچه...بچه ای که نباید بیاد و این زندیگ رو میخ کنه، منو به تخته پوسیده الیاس میخ کنه.
باید زیبا رو ببینم، حتی اگه لازم شد شبم اونجا ببینم تا تاثیر بیشتری روش بذارم، بماند که معلوم نیس چقد پولش میشه...ولی لازم بشاه تموم طلا جواهرامو میفروشم تا پولش در بیاد. اول باید زیبا رو با خودم همدل کنم، من یه تنه از پس حوری و حامد و داداششو بعد ها غرغرای فامیل بر نمیام، یکی باید باشه که اگه کم اوردم، پشتمو خالی نکنه، پشتم وایسه و ازم دفاع کنه، زیبا تنها کسی بود که تو خانواده م مخالف الیاس بود، کلا مخالف عمه بود، اونم به خاطر نادر، نادر که جز آدم حسابیا بود از همون برخورد اول فهمید که خانواده حاج رضا کُمیتشون میلنگه... فقط یه آدم حسابی میتونه جنس یه ناحسابی رو بفمه، یه آدم حسابی اصل، اورجینال! نه فِیک و قلابی. نه از این آدم حسابیایی که تو فامیل ما ریخته، ولی فقط واسه قشر خودمون لاف میامیم.
_کی بود زرین؟
حالا چی میشه؟ اونقد حالم بده که از شدت سردرد و استرس دارم بالا میارم، انگار این وروجک حالا که فهمیده دم دمای آخره داره تموم تلاششو عین یه ماهی تو تور میکنه که برگرده سر جای اولش...عین یه ماهی داره تو دلم لیز میخوره. حالا انگار چند وقتشه؟
درسته که راضی کردن حوری خودش قد یه پروژه عظیم ملی طول کشید ولی خدا رو شکر قبل اینکه خیلی دیر بشه ، اون آدرس لعنتی رو بروز داد.حالا اَد این ادرس چسبیده به آزمایشگاه حامدشون؛ مطب روبروی ازمایشگاه، خدا کنه چیزی نیبنه و نفهمه، اگه به شانس منه که مطمئنم اون روز تموم عالم و ادم جمع شدن تو اون کلینیک و به یه بهونه ای اومدن دنبال دوا درمون.
_هوی زرین خانوم، با شما بودیماا...خدا بخواد کَرَ م شدی؟ دیگه واجب شد از شر این بچه خلاص شی، به هرحال مادر کر و ناقص العقل نمیخواد.
_ناقص العقل؟ حالا چی شده مگه؟
_چی شده مگه، کجا سیر میکنی خانوم خانوما؟
-اوو حالا، هی شلوغش میکنه...چی پرسیدی؟
_ پرسیدم کی بود؟
_هان! حوری بود...زنگ زده بود واسه دم اخرم که شده آخرین زورشو بزنه تا من بی خیال این خریت بشم.
براق میشه سمتم...
_ببین زرین، تکلیف ما رو معلوم کناا...اگه پشیمون شدی همین جا بگو، ما رو بیخودی انتر منتر خودت نکنی ببری اونجا، بازی دربیاری.
_نه، بریم، تو یه مورد شک ندارم. اومدن این بچه از نیومدنش هزار بار بدتره مطمئنم بزرگ شه هیچ وقت منو نمیبخشه که اوردمش تو این دنیا، با یه همچین بابایی، مایه سرافکندگی.

romangram.com | @romangram_com