#ورطه_پارت_65
_غلط کردم مامان،باشه هرچی تو بگی...
_تموم شد عمه جان،آروم باش.
عمه یه نفس از روی آسودگی میکشه،بالاخره عملیات با موفقیت انجام شد...وقتی گفتم تموم شد،یعنی تموم شد،یعنی بازم با اتکا به اون قلب درد کذاییت تونستی حرفتو پیش ببریو الیاس میخواد بابا بشه. گور بابای زرین،زرین سگ کی باشه؟ اون باید مادر بچه الیاس باشه،بدون هیچ چون و چرایی!
_مامان اون چیه؟
_کدوم؟
_اوناهاش؛ببین زودی از تو آسمون رد شد!
_کوش شایان جان؟ من که چیزی نمیبینم؟
_مامان هیچی نمیبینی اون بالا؟
_نه شایان جان؟
_یعنی حتی آقای ماه رو هم نمیینی؟
_آقای ماه؟
چقد جالب گفت!خنده م میگیره...
_آره دیگه،فلور جون گفته خورشید خانوم و آقای ماه،مامان بابای ستاره ها هستن.
_این همه بچه دارن؟
_اوهوم...خوش بحالشون، منم دلم میخواد یه نی نی داشته باشیم.
_نی نی؟ پس تو چی هستی؟ تو نی نی ِ منی دیگه! نی نی میخوام چیکار؟
بلند میشه و مث قلدرا دستاشو میزنه به کمرش:
_من نی نی نیستم...
دماغشو میگیرم و یه کوچولو فشار میدم...
قلقلکش میاد، تموم سر و وصرت و گوش و بناگوشو تو هم جمع میکنه؛
_چرا هستی...نی نی کوچولوی منی.
پاشو میکوبه رو زمین:
_نیستم....نیستم...خودت گفتی من مَردم، مردتم.
چقد زود بچه م مرد شد...چه زود میخواد این بار مسئولیت بی مسئولیتیای بابا الیاسشو به دوش بکشه... زیادی زود نیس؟ زیادی کوچیک نیس؟
دستشو میگیرم و میشونمش کنار خودم...
_حالا چی تو آسمون بود؟یه بار دیگه نشونم بده.
انگشت سبابه شو میکنه تو دهنشو شروع میکنه به رصد کردن،چشمای خوشگلشو عین تلسکوپ هاوایی میدوزه به آسمون.
_اوناها..اوناه...ببین الان میره دیگه.
سرمو میگیرم بالا،ولی به آخرین پرتو از شهابی که عین فشنگ رد میشه میرسم...همونم کافیه که منظور این منجم کوچولو ی پرحرف باهوشو بفهمم.
_شهابه...
_شهاب؟! چرا اینجوریه؟
_شهاب سنگه...یه جور سنگه دیگه...چجوریه؟
_چرا چراغ داره؟
پق میزنم زیر خنده...تو دلم میگم اونم نور بالا.
_چراغ نمیزنه پسرم...
حالا من به این چی بگم؟ خودمون چی خونده بودیم؟
romangram.com | @romangram_com