#ورطه_پارت_64
_اینم سوال تو میپرسی الیاس؟ یه نگاه به خودت بنداز، موهات داره سفید میشه، اونوقت هنوزم قصد نداری یه تکونی به زندگیت بدی.
الیاس یه کم خودشو جمع و جور میکنه و نگاهشو از عمه میدزده، فکر کنم منظور عمه رو چیز دیگه ای برداشت کرد.
_چیه؟ چرا خجالت میکشی پسرم؟ مگه بابا شدن خجالت داره؟ بالاخره که باید بچه دار بشین یا نه؟ حالا هرچی زودتر بهتر، هم جوونین هم حال و حوصله سر و کله زدن با بچه رو دارین..ماشالا جفتتونم که سالم و سلامتین، نذارین دیر بشه مادر!
الیاس تازه منظور عمه رو میگیره و یه نفس راحت میکشه، آره خب، بچه دار شدن خیلی راحتتر از از درخواست کنار گذاشتن اون اعتیاد کوفتیه!
_ای بابا! مامان جان من خودم هنوز بچه م ، دهنم بو شیر میده، بچه میخوام چیکار؟
_من این حرفا حالیم نیس، یعنی من نباید نوه مو ببینم؟
_وا مادر من، نوه ندیده که نیستی، سودابه هس،الانم که این فسقلی اضافه شده، تازه ادریس از من بزرگتره، نوبتی هم که باشه، نوبت ادریسه نه من!
_وا! مگه صف نونه؟ من کاری به زندگی ادریس ندارم، اون کی به حرف من بوده که الان بار دومش باشه؟ ادریس خان نشسته چشم دوخته به دهن یاسمن خانومش ببینه چی میگه، خانمم که لابد هنوز قصد بچه دار شدن نداره... هنوز زندگیش رو روال نیفتاده، هنوز با اخلاقیات هم آشنا نشدن، چمیدونم از این قرتی بازیا دیگه! نمدیونم بعد این همه سال دیگه کی میخوان با هم آشنا شن؟ اون ادریس خَرم که سرشو انداخته پایین و هیچی رو نمیبینه.
نمیدونم نفس کم میاره یا خسته میشه، چون ترجیح میده زیر لب غر غر کنه.
_ولی نمیذارم تو هم بهانه های ادریس و یاسمنو بیاری الیاس... تو ادریس نیستی، زرینم یاسمن نیس.
راست میگه، الیاس مث ادریس مقتدر نیس که بتونه یه تصمیم قاطع برای زندگیش بگیره، منم مث یاسمن نیستم که شوهرم یه پارچه آقا باشه و پشتم وایسه، شوهر من مردونه پشت بنگ و تریاک و هروئین وایساده؛ زرین دیگه کیه؟ به چه دردی میخوره؟!
_دست شما درد نکنه مامان خانوم، حالا دیگه داری آق مهندستو میکوبی تو سر ما؟ مگه ما چمونه که نتونیم از این قرتی بازیا دربیاریم؟
بعدم یه چشمک میزنه به مامانشو میزنه زیر خنده، انگار این وسط چغندر تر از من هیچ کس نیس تو این جمع، نکنه قراره کس دیگه ای مادر بچه الیاس بشه که اینقد حضور من بی اهمیته که هیچ کدوم به نیم نظرم بهم نمیندازن؟ پرسیدن نظرم که جای خود داره!
_ای بابا، شمام سر چه چیزا که بحث نمیکنیداا، حالا بذار همین که زاییدیم بزرگ کنیم تا نوبت برسه به بعدی، خانوم جان شما چیکار داری به بچه دار شدن اینا؟ فعلا باید همت کنی بری کمک شهره واسه بچه داری، طفلک با دو تا بچه کارش خیلی سخت میشه.
_وا حاجی! مگه ما نبودیم با چار تا بچه از پس خونه داری و شوهر داری و بچه داری براومدیم، تازه کارای مادر شوهرم میکردیم،شما که شاهد بودی.
_قدیمیا فرق میکردن، جوونای الان دیگه اون جونو ندارن که به همه چی با هم برسن، جوونای روغن نباتی اند دیگه!
_تو رو خدا حاجی، نگید این حرفا رو...جوونا منتظر یه بهانه اند که دارین میدین دستشون.
حالا این دو تا جوونای روغن حیوانی یاد قدیما کردن و زدن به شوخی و خنده...ما رو هم که خوب دارن بر علیه هم میشورن، البته خدا خیری به حاج رضا بده که بحث بچه و بچه داری رو عوض کرد.
_حاجی این حرفا رو نزن،این جوونا همینجوریشم منتظر یه بهانه اند، بذار من تکلیفمو با این الیاس روشن کنم بعد میریم سراغ روغن حیوانی و روغن نباتی.
نه! انگار این قصه سر دراز دارد،عمه کوتاه بیا نیس تا آخر این هفته یه بچه نذاشته تو دامن ما.
_تو چی میگی زرین جان؟
چه عجب ، بالاخره یادشون افتاد که نصف بچه از منه.
_چی بگم والا!منم با الیاس موافقم.
_حاجی ول کن این جوونا رو،به اینا باشه تا صد سالگی هم میگن ما بچه ایم و آمادگی بچه دار شدن نداریم.
_خب مادر من،نه من نه زرین فعلا بچه نمیخوایم،مگه زوره؟ ای بابا! اختیار این یکی رو هم نداریم؟
_نه انگار تو هم خوب داری از اون داداش ادریست یاد میگیری...اختیار،اراده،حق انتخاب! یهو بگو مامان خانوم لال شو،خفه شو،به تو چه!بگو مادر،بگو پسرم خجالت نکش،تقصیر منه که صلاح شما رو میخوام...تقصیر منه که دارم این همه عِز و جز میزنم واسه شما،چون میدونم الان کلتون باد داره،نمیفهمید چار روز دیگه که پا به سن گذاشتین میفهمین چه غلطی باید میکردین و نکردین.
خوبه حالا غلطه و اینقد بهش اصرار داری عمه جان!
_آخ!
نگاهمو از شیشه ماشین میگیرم و میدوزم به عمه،با اینکه میدونم قراره چی ببینم و چی بشنوم،
لابد دوباره دست مبارکو گذاشته رو قلبش!
_چی شد عمه؟ خوبید؟
با دستش محکم رو قلبشو فشار میده.
_اِ مامان،چی شد؟ مامان خوبی؟ آقا جون برو سمت بیمارستان.
عمه با دست اشاره میکنه به کیفش...فوری از توی کیفش قرصای زیر زبونیشو در میارمو میذارم دهنش...بعد چند دقیقه آروم تر میشه.
_بهتری مامان؟ بریم دکتر؟
با سر اشاره میکنه که نه...
romangram.com | @romangram_com