#ورطه_پارت_59
کیفمو میندازم رو دوشم...مثلا الان دارم میرم قهر... پس این فیلما بر چه اساسی ساخته میشن که یارو میدوه جلو در و چمدون زنه رو میگیره و نمیذاره بره، به التماس و غلط کردن میفته که نرو...که قول میدم آدم میشم و نرو...از اونورم بابا یا برادر دختره بیرون منتظر باشن که زود بیا، که طلاق دخترمو میگیرم و خودم نوکریشو میکنم...کوش؟ کجاس؟ همه ش مال تو قصه ها و فیلماس؟
همون قصه هایی که یه روزی میخوندمو قیافه خودمو با دختر قصه که مقایسه میکردم میفهمدم که چقد باهاشون فرق دارم حق دارن همچین شاهزاده هایی برن سراغشون...واسه همون محسن خوبه، تیپ و قیافه به قولی جذاب که همه حیرون و انگشت به دهن بمونن و از بالا تا پایین شهر دخترا خودشونو تقدیمش کنن نیس ولی من برام بسه...خب آخه قبول داشتم منم از اون دخترای تو قصه نیستم که تحصیلکرده و پولدار باشم...خوشگل و قد بلند و خوشتیپ باشم...هرچند که بین خواهرام همه میگفتن که از همه خوشگلترم ... آخرم همون محسنی که هم رده و هم شان آرزوهای خودم فرضش کرده بودم هم از سرم زیاد بود...قسمتم نشد.
عشق نوجوونی من خیلی هم از روی دل و احساس نبود...بی انصافی که فقط احساسیش کنم...یه کم عقل و منطقم قاطیش بود دیگه...اینقدی حالیم بود که شوهرم باید هم شان و هم کفو خودم باشه...محسن بود دیگه، نبود؟! لااقل بیشتر از الیاس به هم شباهت داشتیم، الیاس پولدار بود، پرمدعا...و البته معتاد و مفنگی که هیچ کدوم از مردای قصه ها نبودن.
بازم هیچ کس نی که لااقل بیاد دنبالم و منو ببره خونه مون....اونقدری راه نیست که بخوام پول آژانسم بدم...یعنی دیشب که دیدم هادی داره منو آویزون ماشین عمه میکنه دلم میخواست همین دو تا خیابونم پیاده بیام ولی با عمه اینا نه.
_زرین امروزم الیاس نمیاد؟
عمه امون نمیده که جواب بدم...فوری میپره وسط مکاله من و لادن،
_ هنوز نه ... ولی دیگه الاناس پیداش بشه،
نمیدونم چه سریه که لادن پیله کرده به اومدن و نیومدن الیاس و دائم میخواد که آمارشو در بیاره، شاید میخواد پز شوهر سر به راه خودشو بده که عین موم گرفته تو مشتش. آخه علیرضا که دوزار جنم نداره هم پز دادن و نازیدن و بالیدن داره؟ من خداییش این اقتدار و غدی الیاسو به اون شل و وارفتگی علیرضا تر جیح میدم.
_عالیه خانوم، ماشالا بزنم به تخته روز به روز دارین جوون تر میشینا، من پارسال محرم که دیدمتون تا امسال هیچ تغییری نکردیم، ماشالا هزار "ا...اکبر".
عمه گل از گلش شکفت، یعنی اگه منم یک صدم زبون این لادنو داشتم خوشبخت میشدم و عمه هوامو داشت یا کلا عمه هم رو همون حساب عروس و مادر شوهری چشم دیدن منو نداره؟ بعضی وقتا میگم عمه چون خیلی الیاسو دوس داره نمیتونه ببینه یه زن دیگه تا این حد به عزیز دردونه ش نزدیکه برای همین دخالتاشو زیاد کرده که بگه من همیشه هستم ...پررنگ هم هستم.
_چشمات قشنگ میبینه لادن جون...ماشالا تو هم هیچ فرقی نکردی همون دختر 16 ساله ای که 2 سال پیش زن علیرضا شد...
پیش خودم گفتم لادن کی گفت عمه خوشگل شده؟ گفت جوون موندی...اینا با هم خیلی فرق دارن که...هر جوونی که خوشگل نیس.
پف! در هرحال عمه اون چیزی که دوست داشتو شنید.
_زرین دیر شدااا...یه زنگ بزن ببین الیاس میاد یا نه؟
حالا اینو چیکارش کنم؟ مثلا بگم اومدم قهر؟ عمه همین جا رو صحرای کربلا میکنه که!
_نه عمه گمون نکنم بیاد... دیشبم قصد نداشت بیاد.
_وا؟ چرا بچه م؟ هنوزم روزه میگیره تاسوعا ؟
لادن از اون ور نخود آش عمه میشه:
_عالیه خانوم روزه میگیرن؟
_آره؛ بچه م خیلی ساله که روزای تاسوعا روزه میگیره، حالا چه روزه قضا داشته باشه چه نداشته باشه.
وای خدا، عمه تا کی میخوای ادامه بدی؟ الیاس تو اون حال ناحال نمیدونم دیشب کجا رفت؟ آخرین حرفی که بهم زد، التیماتیوم بود برای اینکه اگه باهاش راه نیامو زنونگیمو برای این شوی و لایعقل رو نکنم میره بیرون از خونه و اونجا از پس نیازش بر میاد....که منم شرمنده ، باهاش هم پا نشدم.
_زرین، عمه عالیه ت راس میگه؟ الیاس روزه س؟
آخه تو رو سننه؟ حالا گیریم که روزه باشه؛ الیاس اهل ریا نیس(!!) بفهمه ناراحت میشه که کار نیکشو کردیم تو بوق و کرنا.
_چمیدونم والا...عمه عالیه س دیگه...اگرم هس من خبر ندارم.
_چه مرد خوبی...قدرشو بدون.
_چشم.
همینو میگم تا فک لادنو به باد فنا ندادم...میدونه که نمیشه دوزار رو حرفای عمه حساب کرد...اون وقت تا این حد قضیه رو جدی گرفته و هی داره مانور میده.
تصمیم میگیرم یه زنگ بهش بزنم...جدی جدی خودمم داره باورم میشه. ولی وقتی اون زنه از پشت گوشی گفت که "خاموشه" فهمیدم که هنوز از سر قرار دیشبش با معشوقه آن چنانیش که قولشو بهم داده بود برنگشته...یعنی واقعا این منم که اینقد راحت دارم از عیاشیا و کثافت کاریای شوهرم، مَردم؛ پدر بچه م حرف میزنم و عین خیالمم نیس؟ چرا؟! چرا بود و نبود الیاس برام فرقی نداره؟ اون چه گلی به سر من که زن شرعی و قانونیش بودم زده که بخواد به سر یه زن این کاره بزنه؟ الیاس مسئولیت و محبت حالیشه آخه؟!
زرین؛ عمه بیا این ظرف غذارو بگیر ببر برای الیاس بچه م قیمه خیلی دوس داره، ببر واسه افطارش بخوره.
حکایت عمه شده حکایت ملا نصرالدین که یه دروغو اینقد تکرار میکنه که خودشم کم کم باورش میشه...آخه روزه کجا بود عمه جان؟ گل پسرت دیشب نمیتونست رو پا وایسه از زور ...زور چی؟ حتی نه زور بازو.... حالا بیاد واست روزه بگیره؟ با دهن پر از الکل چه روزه ای؟
_چرا وایسادی عمه؟ ببر دیگه.
_الان عمه؟ الان کلی کار داریم، مامان کار داره.
_نه ببر عمه...برو...ادریس دم در منتظره تو رو ببره...غذاشو بده ، بعد اگه دوس داشتی دوباره برگرد.
صندلی عقب ماشین ادریس پر ظرفای یه بار مصرف قیمه س که با تیکه های نون کاور شده. چه بویی تو ماشین پیچیده، دلم خواس.
romangram.com | @romangram_com