#ورطه_پارت_56

_اَ، زرین، الیاس نیومده؟
_نه!
_چرا؟ سال به سال دریغ از پارسال...قبلا که میومد.
یعنی آدم یه دوست عین لادن داشته باشه ...قشنـــــــــــگ معنی نمک رو زخمو میفهمه.
_نیومده دیگه، کار داشت.
من تا کی باید آبرو داری کنم؟تا کی بیفتم دنبال الیاسو گند کاریاشو ماله بمالم؟ یه امشبم متاعشو با متاع اخروی طاق نزد ...به قول حاجی سبحانی.
یه نگاه میندازم که میبینم لادن داره اون وسط واسه خودش پذیرایی میکنه و فقط با یه جمله تونسته منو اینجوری میخکوب کنه!
_زرین خانوم، به چی زل زدی؟ بگیر اینو دستم افتاد.
سینی چایی سنگینی که گذاشته تو دستمو به زور میبرم پشت پرده، یه گوشه از پرده آقایون رفته کنار، همونجور که سرم پایینو به سینی و جلوی پام دم به دم نگاه میکنم، یه لحظه سرمو میارم بالا که با محسن چشم تو چشم میشم، فوری سرمو میندازم پایین و به قیر چاییا نگاه میکنم، کی این چایی ها رو اینقد پرر نگ ریخته، قند بردن؟ چرا هادی نمیاد کمک؟ مردم داداش دارن مام داداش داریم... حالا یه باغیرت پیدا میشه که این چایی ها رو از ما بگیره، کمرم خم شد...
یه دست میاد تو میدون دیدمو نمیذاره بیشتر به چایی نگاه کنم برای منحرف کردن ذهنم، دست همونیه که ذهنمو بهم ریخته. تو یه حرکت آنی سینی رو عین پر کاه از دستم میکشه و میره...چه چپ چپی نگاه میکنه، مث همون وقتا که غیرتی میشد و نمیذاشت تو خونه بابام پذیرایی کنم. میگفت برو تو زرین...روسریتو بکش جلو زرین، نخند زرین، نرو زرین، نیا زرین...بمیر زرین و من براش میمردم...میمردم برای غیرتش، برای مهم بودنم ، برای عزیز بودنم.
حالا اونی که باید روم غیرت داشته باشه، براش مهم باشم، براش عزیز باشم، نیس...
منم دیگه اونجا واینمیستمو میرم تو پستو...ترجیح میدم که پشت صحنه در خدمت عزارداران حسینی باشم.
_زرین چرا اینقد دیر اومدی؟ الیاس نیومده؟
_نه عمه، نمیدونم چرا نیومده... خونه نبود ...منم با آژانس اومدم...
_وا...بچه م چرا نیومده؟ حالش خوب بود؟
_تا غروب که دیدمش بله، خوب بودن.
_خب الحمد ل...، تو چرا تنها اومدی؟ میموندی پیشش دیگه، شام داره؟ اگه نداره برو از مامانت بگیر براش ببری.
_چشم عمه.
حالا اینم وقت گیر اورده.
_زرین، صادق شوهر ملیحه، ماست اورده از دِه، الیاس خیلی ماستای دِه رو دوس داره، یه ذره از اونام براش ببر، گذاشتم تو طبقه پایین یخچال.
_چشم.
لبامو رو هم فشار میدن تا سرش داد نزنم...الیاس هرجا هس حالش از منو شما بهتره عمه خانوم...اینقد بچه م بچه م نکن، انگار دل آسمون شکافته و الیاس هورتی افتاده پایین.
ماشالا تموم زیر و بم یخچال مادر منم که داره،
اینقد اعصابمو بهم ریخته که یادم رفت بپرسم ملیحه کی اومده؟ کجا نشسته بود که من ندیدمش؟
ملیحه...الحق که ملیح و نمکی بود این دختر...اونم درگیر زندگی زناشویی خودش شد دیگه...چند ماه پیش که دیدمش بازم همونجوربود، شوخ و خنده رو...معلومه که صادق مرد خوبی بوده و لااقل اشکشو در نیورده.
کلیدو میندازم تو در، عمه غیرتی شد و خودش حاج رضا رو وادار کرد که بیارتم، هرچند که دلم نمیخواست...اولش قرار بود اون هادی بی غیرت منو ببره که چشمش به دختر خاله زنش افتاد و نظرش عوض شد که اونو ببره، زن ذلیل، مگه میشه گیتی بذاره کسی غیر فک و فامیل خودش از داداش منو ماشینش بار کشی کنن؟
دم در بهم گفت که عمه اگه زحمتی نیس زرینم با خودتون ببرین.
چادرمو همون دم در ول میکنم رو زمین، نگه داشتنش اونم به دست پر سخته، آ خرم عمه حرف خودشو به کرسی نشوند و دم آخر پرید سر یخچال و اون یه کاسه ماست محلی رو اورد که الیاس جونش لذت ببره و با اشتهای بیشتری حتی شده یه وعده غذا رو خوب نوش جان کنه. حالا اون یه وعده رم خوب خورد بعدش چی میشه؟
_اومدی زرین جان؟ اومدی فدات شم؟ چقد دیر کردی کجا بودی؟
اولین سکسه رو کرد و ... همونجور که داشت به طرف من میومد پاش گیر کرد به مبل و افتاد روش.
دوباره دور برمیداره که بیاد سمتم ولی نمیتونه، جونشو نداره.
میام از بغلش رد شم که برم چادرمو از رو زمین بردارم که مچ دستمو میگیره، چقد داغ شده.
_کجا میری زرین؟ از غروب که اومدم نبودی حالا بازم میخوای بری و منو تنها بذاری؟
بوی چیه؟ پروردگارا الیاس؟ الیاسی که میگفتن باورا و مقدتساتش براش مهمه حالا ؟ وای نه....بوی الکل دهنش چشمامو میسوزنه و اشکم روون میشه.
_گریه نکن زرین، بخدا خرابم، تو دیگه خرابترم نکن.
_الیاس تو چیکار کردی لعنتی؟

romangram.com | @romangram_com