#ورطه_پارت_49
خروشي داشتم، كردند تاراج... (*)
الیاس دستشو میگیره جلوم تا بلند شم
دستشو حتی پس نمیزنم...برام کریه...نجسه،حرامه!
سرمو میگیرم پایین.
_بلندشو مادر...بلند شو قربونت،بابات صلاحتو میخواد،اون چیزی که شما تو آینه نمبینید، ،ما تو خشت خام میبینیم...
زل میزنم به الیاس که جلوم وایساده،مثلا ناراحته از زمین خوردن من!
میبینم اون روزی رو که این آینه دق،منو آینه عبرت کس و ناکس کنه!
_زرین جان، حالا مطمئن میخوای زن پسر عمه ت شی؟ چی بود اسمش؟
_الیاس...آره، مطمئنم نبودم با اون اولتیماتیومی که بابام داد، مطمئن شدم،
_یعنی چی؟
_یعنی اینکه بابام، بهم گفته یا الیاس ، یا هیچی و هیچ کس، به خاطر الیاس منوطرد کرده، گفت دیگه...دیگه
دیگه بغض نمیذاره این "دیگه" رو ادامه بدم،
_الهی بمیرم برات، تو رو خدا گریه نکن...جون حوری گریه نکن.
_حوری دارم خفه میشم، اینقد که زدن تو دهنم تا خفه خون بگیرم، اینقد که گفتن صداتو بالا نبریا، جلوی بابات خوبیت نداره...حرف مفت نزنی که یه وقت عمه ت به دل بگیره و شر به پا کنه...تو صلاح خودتو نمیدونی، تو عقلت نمیرسه، هنوز بچه ای بدو خوبو تشخیص نمیدی.
_خب شاید بچه خوبی باشه، اصلا شاید توبتونی تغییرش بدی.
_هه! تو هم عین عمه حرف میزنی، بعد 25-6 سال نتونسته پسرشو آدم کنه، حالا میخواد با زن گرفتن آدمش کنه، اگه میشد که عمه با اون جلال و جبروتش میتونست...الیاس کپی برابر اصل عمه س، به هیچ صراطی مستقیم نیس.
چایی رو میذارم جلوش وبهش اشاره میزنم بخوره.
_حالا کاری داشتی؟
_من ؟ نه، همینجوری اومدم بهت سر بزنم.
_حوری؟ با همه آره با مام آره؟
دو تایی میزنیم زیر خنده و همزمان میگیم:
_با شما "بلــــــه"!
_یادته زرین؟
_آره، پانیذ با همین حرفا خام حامد شد و اومد تو خانواده شما و توشدی خواهر شوهر، عقرب زیر فرش!
_درد، من ماهم، عروسمون عین خواهرمه!
_اینو نگی چی بگی؟ خدا از دل پانیذ بشنوه.
_از خداشم باشه که من شدم خواهر شوهرش.
_چرا باید باشه؟ خواهر شوهرم شد فامیل؟ همون عقربه...
_اینجور که تو گفتی اصلا آدم نیس...
_مگه هس؟
_زرین خوبه خودتم خواهرشوهریا...
_خب منم اگه اذیت کردم و نیش زدم همون عقربم، اصلا افعی چار سرم...
پق میزنه زیرخنده
_چته باز؟ خوشمزه شدی!
_داشتم تو رو با چار سر تصور میکردم، اَی بهت میاد، اَی بهت میاد...اصلا از الانت خیلی خوشگلتر میشی، اون وقت دیگه الیاس نم...
romangram.com | @romangram_com