#ورطه_پارت_48
از جاش بلند میشه
کاش سرم داد میزد تا یه کم از اخمش تخلیه میشد...ولی من ترجیح میدم بمیرم تا اینکه بابا و مامان باهام قهرکنن.
بدون اینکه یه نیم نگاه بهم بندازه میره سمت اطاق خواب
خدایا یعنی چی؟ میخواد با قهر کردن دیوونه م کنه؟
_بابا؟
_...
وایمیسته ولی بر نمیگرده...فوری میدوم سمتش و بازوشو از پشت میگیرم...با زور بازوشو از تو دستم در میاره ..انگار یه یه تیکه نجاست به دستش خورده و الان احتیاط داره دست زدن به من...
_بابا تو رو خدا یه چیزی بگین.
_چی بگم؟ چی دارم که بگم؟ مگه تو گذاشتی من حرفیم بزنم؟
_بخدا من نمیخواستم برم ما...
یه نگاه به مامان میندازم و حرفمو میخورم...گناه داره واسه اون شر میشه...
_بابا من همین طوری رفتم خونه خاله.
یه دفعه بر میگرده سمتمو یقه لباسمو میگیره، تموم تنم یخ میبنده تو همون حالت
_تو منو خر فرض کردی زرین؟ دِ آخه من به تو چی بگم دختره بی فکر؟ فکر آبروی منو نکردی؟ هه! فکر، تو مگه فکرم داری؟ تو مگه شعورم داری؟
همون جور محکم هولم میده که میفتم زمین.
_زرین به ولای علی اگه بخوای بامبول در بیاری دیگه نه من نه تو...جایی تو این خونه نداری، برو هر قبرستونی که دلت خواست..هرررری! اینو بدون پای آبروم که وسط باشه،نه زن میشناسم نه بچه،نه ناموس ...این وسط فقط لکه ننگ بی ناموسی رو میندازم دور...
این مدل حرف زدن چقد شبیه الیاسه؟ چه فرقی بین مردای زندگی من هس؟ جز اینکه مردونه پشت هم وایسن برای چزوندن این زن بی نوا تو زندگیش؟
_ولی آخه بابا...
دوباره خم میشه طرفم که الیاس فوری میاد و از پشت بازوشو میگیره:
_ول کن ببینم چی میخواد برا من بلبل زبونی کنه!
_دایی تو رو خدا...مراقب باشید...دیگه هیچی نمیگه، هرچی شما صلاح بدونین.
این پسره فلان فلان شده چی میگه این وسط؟ ضمانتت این بود؟ اینکه منو خراب کنی؟
من چه انتظاری از پسر حاج رضا دارم وقتی که بابای خودم، حاج مصطفی، جلوش اینجوری باهام تا میکنه ، از وسط منو "تا" کرد.
اینبار آروم دست الیاسو از رو بازوش بر میداره و میگیره تو دستش و آروم فشار میده.. ..پدرانه، گرم..قرص و محکم. همونقد جون از رگ و پی من بیرون میره از این همه سرما، از این همه بی انصافیو غریب نوازی.
_دایی؟
نه الیاس، دیگه نه تو رو خدا برای امشب بسه، حرف نامربوط نزنی یه وقت؟
_به مامان میگم که فردا با حاج رضا بیام خدمتتون برای...برای امر خیر.
خوب شد که هنوز از رو زمین بلند نشده بودم وگرنه که با این حرف الیاس دوباره پخش زمین میشدم.
_قدمتون رو چشم...
رو میکنه سمت مامان...
_بیا وردار برای فردا شب اماده ش کن دختره...استغفر اله
وقتی بابا منو اینجوری راهی خونه شوهر میکنه، معلومه که اون شوهر برام چه خوابی میبینه و چجوری با من رفتار میکنه...من چی بگم؟ زن الیاس نشم و سر به کوه و بیابون بذارم محسن و آقا ماشالا منو قبول میکنن؟ دختری که از خانواده طرد شده کجا جایی داره؟ جز تو خونه چار تا گرگ کثیف تر از الیاس خدا بی خبر؟
کارخوب با صاحب عملش همیشه صد تا پدرمادرداره، ولی کار بد، کار بی فکر، همیشه یتیمه، عین صاحبش...عین من، عین منی که الان هیچ کس مسئولم نیس، مسئول این سلول تنهاییم نیس!
نشسته ماه بر گردونه عاج
به گردون مي رود فرياد امواج
چراغي داشتم، كردند خاموش،
romangram.com | @romangram_com