#ورطه_پارت_47

قدمامو سریعتر برمیدارم...چرا این راهه خونه وقتی نگاهش میکنی کش اومده ولی وقتی هم قدش راه میری اینقدر کوتاهتر شده؟
کفشامو دم در میارم، دقیقه حسی رو دارم که وقتی میخوام برم تو مطب دکتر، اونم وقتی نمیدونم دردم چیه و حتی ممکنه درد لاعلاجی باشه...ولی همیشه دکترا با چند تا قرص و امپول سر و تهشو هم میوردن...
کاش اینبارم بابا سر و تهشو هم بیاره، لااقل جلوی الیاس چیزی نگه که اون بخواد ضامنم بشه...هرچند که به نظر نمیاد از الیاسم آبی گرم بشه.
از در که مبرم تو ؛ وسط راهروی منتهی به هال، مامان تا منو میبینه میزنه رو صورتش:
_تو اینجا چیکار میکنی دختره خیره سر؟
دندوناشو رو هم فشار میده تا صداش خیلی بالا نره، خیالش بابا نفهمیده تا الان من اومدم.
_من اوردمش زن دایی...چه معنا داره دختر جوون شب جای دیگه بخوابه غیر خونه خودش؟
_وای الیاس جان این چه کاریه پسر خوب؟ باباش ببینتش که زنده ش نمیذاره.
_واسه همین خودم باش اومدم دیگه زن دایی.
مامان شروع میکنه به ورد و دعای زیر لب...خدا کنه خدا هم بهش نظری کنه و این قائله ختم به خیر شه امشب.
_بالاخره که چی مامان؟ مرگ یه بار شیونم یه بار.
_خبه خبه...زبونتو کوتاه کن...زرین رفتی تو سرتو بالا نمیاریا...هرچی بابات گفت لام تا کام حرف نمیزنیا ، شیرفهم شدی؟
الیاس فوری برمیگرده طرفم:
_منم همینو بهت گفتما ...زرین دیوونه بازی در نیاریا...
_...
مامان ادامه میده:
_زرین با توامااا...دوباره شروع کردی به خیرگی؟
_....
_روزه سکوت گرفتی زرین؟ زن دایی باشما بودن خانوم...
_مگه نگفتین جیکت در نیاد.؟..خفه شو.؟..خفه شدم دیگه...
مامان میکوبه پشت دستش،
_ای خدا منو مرگ بده که هیچ کاریت به آدمیزاد نرفته...من به تو چی بگم اخه؟ حرف نزدنتم نیش داره...
دلم میگیره از اینکه مامان جلوی الیاس اینجوری باهام حرف میزنه، خب اگه فردا زنش شم که برام تره هم خرد نمیکنه با این همه عز و احترامی که ننه بابام برام قائلن.
_زرین تو رو قرآن محمد اینجوری نکن...لج نکن تا بابات نزده کج کنه تو رو!
_نه زن دایی، قول داده کولی بازی در نیاره.
سرمو میارم بالا و تا چار تا لیچار بارش کنم پسره عوضی رو...تو دیگه چیکارمی؟
_تو سوسه نیای هیچی نمیشه!
_جدا"؟! باشه ما وایمیستیم کنار ...ببینیم و تعریف کنیم. بسم ال... زرین خانوم، بفرما..بابا جونت منتظر دردونه شه...
من یکی شده سیاهو کبود بشم و جون بدم زیر مشت و لقد بابام محاله الان کم بیارم.
دستامو مشت میکنم، خوبه که ناخونام کوتاه وگرنه با این همه حرص الان کف دستمو خون مینداختم.
رومو ازش برمیگردونم تا از همین جا زد و خورد و شروع نکردم...

بابا پای اخبار نشسته و تسبیح شامقصود سبز رنگشو بین انگشتاش میچرخونه، این ذکرایی که میفرسته آرومش میکنه یعنی؟ یعنی ذکر میگه تا متذکر شه؟!چی رو؟؟ زورگویی به اولاد دختر رو؟!
ترجیح میدم پشت سرمو نگاه نکنم، پوزخند نفرت انگیز الیاس و قیافه سرخ از حرص مامان، بیشتر پامو میلرزونه...نگران مامان میشم، فشارش دوباره رفته بالا...خدایا خودت بخیر بگذرون.
_سلام بابا.
سرشو اروم تکون میده، عجیبه که جواب سلام دشمنشو میده چون واجبه، ولی دخترش...دختری که تا نیمه های بی آبرو کردنش رفته، جواب سلامش مکروه یا شایدم حرامه.

romangram.com | @romangram_com