#ورطه_پارت_46
سوال منو خاله میپرسه وگرنه من که زبونم بند اومده.
_برم نه خاله جون،بریم،زرینو ببرم خونشون.
_کجا ببریش خاله؟ الان باباش برزخی شده نمیشه ببریش،میزنه یه بلایی سر دختره میاره
_مگه من مُردم خاله؟ بالاخره که چی ؟ باید برگرده دیگه، امشب نه فرداشب،هفته بعد. اون وقته که دایی مصطفی به هیچ صراطی مستقیم نیس...تازه منم دارم میرم که ضمانتشو بکنم دیگه.
یعنی من دلم میخواد با همین چنگال چشماشو در بیارم...ببین چقد خاک تو سر و بدبخت شدم که این پیزوری میخواد ضمانت منو بکنه، اونم پیش کی؟ پیش خیر سرم بابام...واسه همه باباس، واسه ما شوهر ننه.یعنی حرف این الیاسو از من که دخترشم بیشتر قبول داره، اصلا میذاره رو تخم چشماش. حالا حرف منو چی؟ هیچی قاطی میکنه که شانس بیارم با وساطت مامان قائله ختم شه و دست روم بلند نکنه.
_پاشو زرین پاشو زودتر بریم...ببخشید خاله هنوز سفره پهنه ما داریم، ولی تا الانم خیلی دیر شده.
یه چشم غره ناملموسم بهم میره که یعنی جرئت داری صدات دربیاد...اونوقت خودم وظیفه خطیر آقا جونتو از همین جا شروع میکنم و دخلتو میارم.
_حالا بذار غذا از گلوش پایین بره بچه م.
_بسه دیگه خورد...تموم نشده مگه.
_چرا تموم شد...بذار برم ساکمو بیارم.
مگه جرئت دارم چیز دیگه ایم بگم؟ سوالای الیاس استفهام انکاریه...تازه دارم این آرایه ادبی رو بهتر میشناسم.
ساکمو میدم دستشو یه خدافظی زیر لبی میکنم، نویدم دوباره هیزم میریزه رو آتیش دلم.
_بازم با هم بیاید الیاس.
این یعنی ما منتظریم که از این به بعد با هم بیاد و در خدمت باشیم.
حالا اگه گذاشتن این پسره یه دقیقه به چیز دیگه ای فکر کنه...خودشم که چیزی نمیگه این مگسان گرد شیرینی یادش میارن...
میشینم تو ماشینشو استارت میزنه. یه دونه از این آهنگای جلف میذاره و صداشو پایین میاره، اونقد که بزور شنیده میشه...آخه مگه مریضی اینجوری آهنگ گوش میدی دیوونه؟
گوشه روسریمو دور انگشتم میپیچم، یه دور در جهت عقربه های ساعت و یه بارم برخلاف عقربه ها.
_زرین رفتیم اونجا، هرچی دایی گفت، جیکت درنمیادا.
_خودم میدونم چجوری باید با بابام رفتار کنم تو دیگه نمیخواد کار یادم بدی.
_دِ آخه بوز...لا اله الا ا...، اگه میدونستی که راه نمیفتی بری خونه خاله جونت بس بشینی، نمیدونی بابات خوش نداره دخترش شبو جای دیگه بخوابه؟ اونم کجا؟ خونه ای که یه پسر عذب ناجنس عین نوید داره؟
_تو که خوب باهاش جیک تو جیکی!اگه نوید نبود که الان تو هم اینجا نبودی!
_واسه همینه که دم به دمش میذارم باهش میپرم، خیلی جاها به کار میاد...مخصوصا تو خانواده و فک و فامیل شما...یه نفوذ ی تو تیر طایفه مامانت داشته باشی بد نیس.
_نفوذی واسه چی؟تیر طایفه مامان من ریگی به کفششون نیس که بخوای نفوذی بذاری و زیر و رو بکشی، ما رو بازی میکنیم.
یه پوزخند میزنه:
_آره، تو که راست میگی جون همون فک و فامیل بی شیله پیله مامی جونت اینا...
_چیه باز؟ هنوز نه به باره نه بداره دور برداشتی الیاس خان؟ حرفای عمه رو میزنی.
پق میزنه زیر خنده:
_ از همین الان عروس و مادر شوهر شروع کردن، عجب نبرد تن به تنی، چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، منم این وسط گوشت قربونی بین دو عزیزِ عزیز تر از جان! جووونم!
_لعنت به تو الیاس ...لعنت به تو که اینقد وقیحی!
_وقیح کجا بود خانومی؟ جلوی تو که دیگه نباید خجالت بشکم، بر عکس تو قضیه برا من تموم شده س، بقیه این رسمو و رسوماتو مزخرفات، علی السبیه س.
ترجیح میدم ساکت بشینم تا تنهایی کار نداده دستمو بی ابرو تر از اینی که هستم تحویل بابام نداده. الان با این فرار نصفه و نیه اونم با همکاری مامانم و خواهرم، اونم به خونه خاله م، از نظر بابا دختر نانجیب و بی ابرویی هستم.
_پیاده شو زرین...
حالا دست پیش گرفته تا پس نیفته، ولی با همه غد بازیام و شاخ و شونه کشیدنام مو به تنم سیخ شده از ترس. الان ساعتیه که بابا اومده خونه و حتمی فهمیده که نیستم، کاش مامان چیزی نگه که چند روز رفتم اونجا...اصلا کاش الیاس نمیومد، حالا بابا منو میکشه از اینکه همه فهمیدن، همه یعنی عمه عالیه، کم کسی نیس.
در با صدای تق باز میشه ...اول الیاس میره تو و کنار در وایمیسته تا منم برم تو..
با پاهای لرزون میرم تو...الیاس دیگه چرا رفته تو قیافه؟ اینجوری میخواد پشتم وایسه و هوامو داشته باشه؟ نکنه از طرف بابا اومده تا به خدمتم برسه؟
_دِ تند باش دیگه...
romangram.com | @romangram_com