#ورطه_پارت_45
لقمه میپره تو گلوم، این کی دست پخت منو خورده که خودم خبر ندارم؟
انگار زیادی تابلو بودم چون یه لیوان آب میگیره جلوم:
_آرومتر زرین خانوم، غذای خودته، خواستی مال منم هس.
آی درد بخوری تو که اینقد دنیا رو برا من زهر کردی.
_قیافت شبیه علامت سوال شده زرین، تو نمیری نگاه کن نوید.
نویدم سرشو میاره بالا و یه لبخند ژکوند میزنه که بی ریخت تر از اینی که هس میشه.
_ بابا، 2 سال پیش که مامان اینا و دایی رفته بودن مشهد یادت نیس؟ الناز اومد خونتون، شام پخته بودی یه قابلمه هم دادی بهش بیاره برای تو خونه ایا...الحق و الانصاف که محشر بود، هنوزم مزه اون باقلالی پلو از گلوم پایین نرفته لاکردار.
نوید میپره وسط سفره دلی که الیاس باز کرده، حرمت این سفره که سرشیم تنها چیزیه که مد نظر نیس؛
_اون آب خوشه که از گلوی آدم پایین نمیره، سوتی دادیا...اونم خفن!
تلفن خونه زنگ میخوره، خاله پیرزن با اون پادردش باید بلند شه، از نوید و الیاس با این خنک بازیاشون، آبی گرم نمیشه...
_خیلی هم حالیمه چی گفتم...منتهـــــــــای مراتـــــــب، منظور داشتم ازِش...
سرشو میاره جلو:
_تو منظور داری الیاس خان؟ تو فقط نظر داری و ...
یه نگاه به من میندازه...
_نظر بازیو انتظارات...دیگه صیغه سوم شخص غایبش نکن...
سرمو میارم پایین و قاشقو در خلاف عقربه های ساعت میچرخونم...اینجا هیچی درست نیس...سر به راه نیس...همه چیز برعکسه، خلافه!
این هم از ادبیات این دوتا، "منظور" سوم شخص غایب "نظر" می باشد!
_حالا هرچی، ادیب الدوله نشو نوید خان، اینجا که غریبه نیس...زرین با اون همه ادب و وجاهت واسه ما کلاس و درس نمیذاره...
سرشو دولا میکنه تا مثلا صورتو ببینه:
_همین خضوع و فروتنیشه که منو حیرون کرده! منو ویرون کرده، منو مجنون کرده!
_هه! آره معلومه بابا، این لیلی خانوم، خوب میخشو کوبیده...خوب میخشو به سینه این داش الیاس ما کوبیده.
_آخ نگو از سینه که خیلی وقته سوخته، کوبیده به...
قلبشو نشون میده...
_کوبیده وسط اینجا لاکردار...
اینم از طرز تعریف کردنش، خوبه ما با چار تا آدم حسابی غریبه معاشرت نداریم، تقریبا کل فامیل ما این ریختی حرف میزنن؛ این مدل حرف زدن و تعریف تمجیدای الیاس براشون عادیه، یعنی اگه کسی بخواد بهشون احترام بذاره و عین آدم باهاشون حرف میزنه، بهش میگن تافته جدا بافته س.
_زیبا بود زرین جان، نگرانته...
خاله با شوق و ذوق میگه، اون بیچاره هم وقتی میبینه یکی نگرانمه بیشتر از خودم خوشحال میشه...اینکه زرینش هنوز اونقدرا بی کس و کار نیس.
_زیبا خانوم؟؟ آقا نادر خوب بودن؟
نمیدونم چرا وقتی نوید اینطوری از احوالات نادر حرف میزنه، یعنی دلش میخواد سر به تنش نباشه.
_حال نادر و نپرسیدم مادر...اینقد که نگران حال زرین بود، منم یادم رفت...نچ! چه بد شدااا...
زبونشو گاز میگیره، غافل از اینکه، نوید اصلا نادر و ناصر و شهرام و بهرام براش مهم نیس.
_میخواستی بگی نگران نباشه خاله ربابه!
نگران میشم از این "نگران نباشی" که الیاس میگه...
زرین خانوم بخور که کم کم بریم.
خوب شد که لقمه ای تو دهنم نبود چون اینبار حتم دارم زنده م نمیذاشت.
_کجا بری؟
romangram.com | @romangram_com