#ورطه_پارت_37

با تعجب چشمامو گرد میکنم براش:
_با منی؟
_نه با عمه تم...
_چته تو؟ یهو رم کردی؟ چه مرگته؟
_درد من تویی...
_من؟
_بله، سرکار خانوم...مروارید خانوم پاشو کرده تو یه کفش برای مسعود زن بگیره.
تا تهشو رفتم، حتما اون دختر مورد نظر مروارید خانومم زینب نیس، اگرم بود که من این وسط یه سد بزرگ بودم واسه دو تا کفتر عاشق.با این حال به روی مبارک خودم نمیارم و ازش میپرسم:
_خب به سلامتی...حالا کی هس این عروس خانوم؟!
از جاش بلند میشه و عین شمر بالا سرم وایمیسته؛
_میدونی که اول تو باید عروس شی؟
_میدونم ولی من به این رسمو رسومات مسخره کاری ندارم، مورد مناسب پیدا کردی ، بله رو بده و برو سر خونه زندگیت.
همین حرفم بس بود برا اینکه از کوره در بره:
_دِ لامصب، خودتو زدی به نفهمی؟ نمیدونی که رسم تو خانواده ما چقد مهمه؟ این رسمو ما حتی واسه پسرام داریم چه برسه به دخترا؟ تا پسر بزرگ زن نگیره خبری از پسر کوچیکه نیس.
_ خب که چی؟ میگی چیکار کنم؟ دوره بیفتم بگم بیاید منو بگیرید تا خواهر کوچیکم بتونه راحت خودشو بندازه به پسره؟
خودمم میدونم که خیلی تلخ حرف زدم،خیلی تلختر از حد تحمل زینب. ولی لازم بود، زیادی داره بی حیایی میکنه. میخواد منو دستی دستی بدبخت کنه که به عشقش برسه. اگه قسمت باشه که همه عالم و ادمم جمع بشن محاله بتونن این دو تا رو از هم جدا کنن.
سرمو میگیرم بالا، چشمم میفته تو حلقه اشک چشمای زینب...همونجور که داره عر میزنه میگه:
_به خدا نمیبخشمت زرین اگه بخوای پا بمالی تو آینده و خوشبختی من با این خودخواهیت.
دستشو میذاره رو صورتشو میره بیرون.
خودخواه؟ من خودخواهم؟ یعنی باید پا بمالم تو آینه و بخت خودم تا خودخواه نباشم، فداکاری تا این حد؟ اونم باید فورس ماژور باشه تا مسعود هوایی نشده و نرفته زن بگیره....
_کی بود زنگ زد زینب؟
_هووم؟
_عاشقی؟ میگم کی بود زنگ خونه رو زد؟
_آهان بابا بود.
_بابا؟ چطور زود اومد؟
_واسه خاطر دست گلی که شما به آب دادین؟
_من؟
_حرص منو در نیار زریناا...خودتم خوب میدونی...کولی بازی در میاری من زن الیاس نمیشم، اینم میشه نتیجه ش.
_گمشــــــــــو! چه ربطی داره؟ اون موقع مگه بابا بود اصلا؟
_بابا نبود ولی مامان خانومتو که میشناسی ؟ آب بخوری ، فِرتی میذاره کف دست بابا.
اینو راست میگه. مامان از اوناس که میگه اول حرف خدا، بعدم حرف آقا که بنده کبرایی خداس، یعنی پدر بنده.
_زرین خیلی آتیشیه ها...
_ای بابا، مگه من چی گفتم که همه واسم شاخ شدین؟ من گفتم نمیخوام عروس عمه شم.
_خب فکر میکنی همین کم چیزیه؟ بابا خیلی وقته قول تو رو به عمه داده.
چشمامو ریز میکنم، یعنی زینبم خبر داشته؟
_زینب تو از کی میدونی؟

romangram.com | @romangram_com