#ورطه_پارت_27
_دور از جون عمه، ما که چیزی نمیگفتیم...
یه پوزخند میزنه:
_تو که راست میگی...زرین، به خداوندی خدا ببینم داری آبروی سالاریها رو میبری، کاری میکنم همین داداشم تو رو وسط حیاط قربونی کنه...کنار همون دیگ قیمه....قیمه قیمه ت کنه!
پامو میکوبم رو زمین:
_عمه...
_مرض و عمه، عمه دختری که حیا رو خورده و آبرو رو قی کرده، نمیشم!
_من که کاری نکردم...
_زبون درازی نکن زرین این یک، رو حرف بزرگترت حرف نزن این دو، راضیه چی به تو یاد داده پس؟! خوردن ؟ اونقد که با زبونت همه رو قورت بدی؟قد دراز کردن؟! اونقد که راحت گردن کشی کنی؟
میاد جلوتر...تو صورتم خم میشه، چشمامو میبندم...
_چشماتو باز کن ببینم
آروم چشمامو باز میکنم؛
_آرایش کردی؟!
_نه بخدا عمه...
_قسم نخور، پس چرا چشمات یه جوری شده؟!
دستامو با حرص میکشم زیر چشمامو بهش نشون میدم؛
_پف! روسریتو بکش جلوتر...
از کنارم بی احساس و سرد رد میشه، اونقدر سرد که اون اتیشی که درونم گُر گرفته، سرد میشه. خیلی بی انصافی عمه. یه چیزی ته دلم میگه، عمه از همه چیز خبر داره، .واسه همین احساس خطر کرده و زود دست به کار شده، اونقد که وسط محرم، حرف منو الیاس افتاده سر زبونا.
یه حسی بهم به قل قل افتاده که عمه الانم یه دستی زده، اگه از حرفای منو محسن مطمئن بود، محال بود اینقد راحت با یه تیکه از کنارم رد شه، هرچند با زبون تلخی که داشت، همون یه تیکه ای هم که انداخت سوزوندم.
عمه همیشه قلدری بوده برای خودش، میترسم از حرف عمه، نکنه بره به بابام چغولیمو بکنه که اون وقت وسط همین حیاط سر منو محسنو میبره و یمندازه تو همون دیگی که داره میقُله. بهترین حالتش اینه که عمه با همین زبون چرب و نرمش، وساطت کنه و دختر گیس بریده خان داداششو بگیره برای گل پسرش...چه لطفی میکنه عمه. حاج رضا تو ازدواج بچه هاش هیچ نقشی نداشته و نداره، سر عروسی ابراهیم هم همینجور بود، ادریس که هیچ وقت به عمه رو نداد که بخواد واسش زن بگیره، کلا تو کله شقی کپی برابر اصل عمه بود. عمه هم انگار شناخته بودش که خودشو سبک نمیکرد و تو اینجورتصمیمات حساس و مهم زندگیش هیچ دخالتی نکرد. حالام که با یاسمن خوش بخته...خوش بحال یاسمن. پسر نامبر وان فامیل رفت سراغش. حالا مثلا چی میشد که این گل سر سبد پسرای فامیل از خودمون زن میگرفت؟ غریبه پرسته دیگه، مثلا که چی رفت از غریبه دختر گرفت؟
پوفـــــ! محسن خدا بگم چیکارت کنه که مادر فولاد زره رو انداختی به جونم، اونقد که خل وضع شدم و جرئت بیرون رفتنم ندارم، الان اگه درو باز کنم، کم کمش صد جفت چشم زل زده به من.
_کیه؟ اومدم.
لامصب دلش نمیسوزه که...انگار پشت در چارپایه گذاشتیم تمرگیدیم که دستشو گذاشته رو زنگو برنمیداره، این زنگم یادم باشه درست کنیم، در بازکن وامونده ش هرروز خرابه.
دروکه باز میکنم ، چهره بُغ کرده الناز، درست وسط قاب در وایساده، چه عکس هنری میشد اگه دوربین بود!
_چی شده الناز؟
_بدبخت شدم زرین...
بغضش میترکه و خودشو میندازه تو بغلم.
_چی شده؟ چرا اینجوری میکنی؟
الان اگه الیاس بود، چی میگفت؟" هرچی زده بودم پرید، لاکردار!" منم شدم عین همون. حال خوشمو ازم گرفت، هرچند که تو حال خوش نئشگی هم عمه خوب جولان داده بود و گوشت تنمو آب کرده بود.
صدای فین فین الناز بدجوری رو مخمه! ای بابا، کم بود جن و پری...یکیم پرید از پنج دری. حالا اینو چیکار کنم؟ بدبختی نمیگه چه مرگشه که، هی واسه من قِر و قمیش میاد. انگار منو با اون نامزد خوش تیپش، اشتباه گرفته.
_الناز، تموم نشد؟
_...
میدونم تو این شرایط هرچی بیشتر بال بال بزنم که بگو چی شده، الناز بیشتر لج میکنه، همیشه همینجور بوده، وقتی میبینه خیلی کنجکاوی رگ خباثتش میزنه بالا. دستمو میذارم روی کمرشو هولش میدم سمت اطاق. پرده جلوی درو میزنم کنار و میفرستمش تو.
میره رو مبلای وسط هال میشینه. تلویزیون رو خاموش میکنم. بچه م شایان از گرماهلاک افتاده و خوابیده، پنجره رو باز میکنم، توری نداره، اینجوری پشه و مگس میاد تو.واسه همین میرم تو اطاقو از تو کمد یه تیکه از پارچه پرده توری که اضافه داشتمو میارمو میندازم رو صورتش. عین پشه بند. اینجوری یه دل سیر میخوابه...برعکس خودم که خیلی اهل خواب ظهر نبودم، شایان عاشقش بود، الیاسم که حال و روزش معلومه، از همه رقم خواب استقبال میکنه.
دوباره برمیگردم سمت الناز، پای راستشو انداخته رو پای چپشو محکم تکون تکون میده، بچه تیک گرفته از غم فراق.
_زرین...هه!
نگاهش میکنم، به هق زدنش...هیچ تماشایی نداره، نه هق هق نه حتی قهقهه، من از هردو متنفرم...
romangram.com | @romangram_com