#ورطه_پارت_22

_چی میگی تو؟! تمیزه دیگه...
_تو به این میگی تمیز؟
_وسواسو باید بذاری کنار...وگرنه دیوونه میشی!
_دیوونه که بودم...
_منم دیوونه تم، دیوونه این دیوونه بازیات...
ته سیگارا به هیچی رحم نکردن، از استکان و نعلبکی بگیر تا حتی تو قاشو چنگالا ! انداختتشون. امان از این مرد بی فکر شلخته، از صدتا بچه کثیف تره و همه شم تقصیر عمه س، بس که لی لی به لالای این تحفه ش گذاشت و آخرشم شد یه نخاله که دیگه احدی قبولش نداره.
_الیـــــــــــــاس؟!
_جون دل الیاس؟ چی میگی نفسم؟!
_چی؟!
_نخود چی...
تا کنار گوشاش دهنشو گسترش میده......چه انعطافی! تمام بستر صورتشو پوشونده!
_یِادته زرین؟ اون وقتا تا تهش میرفتیم، نخود چی ...پیچ پیچی...
_خب حالا...ته سیگارا این جا چیکار میکنه؟!
_چیکار میکنه؟ همه کار! همه کارت از این به بعد سیگاره هاا...سعی کن باهاش اخت شی تا هوو!
_الیاس؟!
دلم میشکنه، راست میگه، یعنی تا این حد از اینکه باهاش راه رفتم خوشحاله و طنازی میکنه؟ زندگیم از خمودگی دراومد ، هرچند که خودم خرد و خاکشیرم...
صدای زنگ در، چند بار تو سرم اکو میشه، از جام بلند میشم، یه کم صبر میکنم، ...نخیر، اقا زاده سرشون سنگین تر از این حرفاشس که قدم رنجه کنن و برن درو باز کنن، حتما ساقی ش باید پشت در باشه تا اون در کوفتی رو باز کنه،

_الیاس ...
عین خودم جواب میده، با همون لحن، با همون حس...اما با عطوفت بیشتر...
_جان الیاس؟!
_درو باز کن...
_حتما ادریسه دیگه...خودت زحمتشو بکش...
چقد مودب شده...وقتی اینجوری حرف یمزنه مگه یمتونم بهش جواب رد بدم؟
!الان لابد طفل معصوم من پشت دره، با فکر اینکه بچه م الان تو این هوای گرم وایساده و لابد تا الان کلی عرق کرده، پا تند میکنمو میرم سمت در. پاشنه در که میچرخه، شایان خودشو پرت میکنه تو شکمم، عجیبه که هیچ وقت دردم نمیاد، خودشو محکم فشار میده بهم. معلوم نیس بچه چقد دلش تنگ شده، انگار ده سال منو ندیده.
سرمو میارم بالا، تازه قیافه خسته و کوفته ادریسو میبینم، خجالت میکشم تو چشماش نگاه کنم. این همه سگ دو میزنه واسه کی؟ واسه اینکه برادرزاده ش، آدم از آب دربیاد، بعد مرگ یاسی تموم ارزوهاشو خلاصه کرده تو شایان. کمبودای الیاسم این داره جبران میکنه،الحقو والانصاف که از خود الیاسم بهتره بوده، حتی بهتر از حاج رضا.
حتی خرج مادر برادر زاده شم داده، همیشه با زیرکی از زیر زبون شایان کشیده که مامانت به چی احتیاج داره، بعدم در اسرع وقت فراهم کرده. حالا اگه بفهمه که من، مادر شایانم به بابای مفنگیش، به برادری که عین گاو پیشونی سفید انگشت نمای فامیله ملحق شده، چه فکری میکنه؟ اصلا چه توجیهی دارم براش؟ خواستم بشم معلم اخلاق اخویتون؟ خواستم عملی بهش درس اراده پولادینو بدم؟ برای همین خودمم شدم یه مفنگی همیشه خمار عین خودش؟
نگاهمو ازش میدزدم، تازه فهمیدم که بیش از حد مجاز به یه مرد نامحرم زل زدم...زیر لب یه تعارف خشک و خالی میکنم، میدونم که نمیاد تو...چند سالی میشه که نیومده تو این خونه. از وقتی که با الیاس دعواش شد، سر چیشو هیچ بنی بشری تا الان نفهمیده، الیاسم تو این یه مورد دهنش قرص شده واسه ما.
_خیلی ممنون، سلام برسون زن داداش.
این زن داداش یعنی حواست هس دیگه؟ به خودت...به زندگیت... من ازش کوچیکترم،
_به عمه اینا سلام برسونین.
سرشو بی حوصله تکون میده، معلومه از این تعارف تیکه پاره کردنا خسته س. وقتی میدونه که چشم دیدن عمه رو ندارم، برا چی قربون صدقه الکی برم؟
در صندلی عقبو باز میکنه و کلی خرید تو پلاستیکای سفید که روش آرم فروشگاه زنجیره ای خورده میذاره جلوی پام.
_مال شایان عموس، خریداش یادش رفت.
_این چه کاریه ادریس؟
_چه کاریه؟ دلم خواست واسه شایان جونم خرید کنم.

romangram.com | @romangram_com