#ورطه_پارت_18

_نوکرتم به مولا. خودم واست جور میکنم، نمیذارم خماری بکشی.
دست میندازه دور کمرمو صورتمو میچسبونه به سینه ش، رایحه موهامو با روح، با حس میفرسته به اعماق ریه هاش...درست کنار همون دود و دم!

عجیبه که الیاس امروز سَحر خیز شده! عجیب نیس!! منو دیشب سِحر کرد، جادو کرد...تا به سَحر برسونتش...
صبح که از خواب بلند شدم مثل همون اولا میبینم که صبحونه رو اماده کرده و رفته نون تازه خریده، خیلی هنره که یه بخشی از جیره همیشگی شو گذاشته واسه خرید نون... حیفه، نون دراوردن مهمه ولی نون تو سفره گذاشتن برای یه مرد بنگی خیلی سخت تره، اونم از سهم تموم بنگ وعلفی که میخواد تمومت کنه، به انتها برسونتت.
صدای شُر شُر دوشو از حموم میشونم که تو صدای آواز نخراشیده الیاس گم شده، معلومه که کبکش داره خروس میخونه. چی از این بهتر؟ بعد 6 ماه به همون چیزی که میخواست رسید...منو مطیع خودش کرد واسه هم کاسه شدن باهاش...هم دود و هم نوا شدن باهاش تو وقت مصرف گرد و دوا!
میشینم پشت میز صبحونه، دهنم تلخ تلخه، عین دم مار، یادش بخیر عزیر خدابیامرز همیشه همینو میگفت؛ منم همیشه از خودم میپرسیدم مگه چندبار تا حالا دم مار خورده؟
_به سلام،مادام، خوبی؟ خوب خوابیدی؟
شامه های قویش حتی تو حمامم بوی تنمو حس میکنه...با وجود "رطوبت"، برای شروع بحثی که به دیشب و قول و قرارها عجیـــــــب "ربط" داره!
_سلام.
همین، در برابر ابراز لطف الیاس، همینم زیاده، ناراضیم... از دست خودم حرصم گرفته که با چارتا ناز و نوازش وا دادم، نمیدونم چه نقشه ای برام کشیده، وقتی دیوار اعتماد بین زن و مرد فرو بریزه، دیگه هیچ جوره نمیشه خشت رو خشت گذاشتو ساختش؛ اون دیوار غیر قابل ترمیمه....دیگه به ستونش اطمینان نیس..."شَک" چارستون خونه و خودتو دیوار میکشه، اونم محکم و قدرتمند...
_کجایی خوشگل من؟
هیچ وقت از این ابراز علاقه مسخره ش خوشم نمیاد، بوی دو رویی از همه جاش میزنه بیرون، حالا هرچقدم که سعی کنه با این لبخندای مصنوعی روکشش بده.
_همین جام، چیزی شده؟
_نون بربری برات خریدم که دوس داری.
یه پوزخند میزنم، من هیچ وقت نون بربری مورد علاقه م نبوده، میخوردم ولی مجبوری، من فقط تافتون دوست داشتم و دارم. کافی بود یه نگاه به جانونی بندازه، از باقی مونده نونای دیروز و پریروز و همه این هفته میفهمه که نون تافتون میخریدم، خود خنگشم همیشه از همون نون کوفت میکرد، نمیدونم چجوری به عقل نارسش زده من بربری میخوام. از همین چیزای ساده هم میشه فهمید که محبت کی راستکیه و محبت کی دروغکی!

عشقتو روی میز شام نچین
واسه اونی که از خودش سیره
این کتابا رو خط به خط حفظم
آخر قصّه مرد می میره...

_شایان نمیاد؟
_باید بریم دنبالش، وگرنه تا عصر که ادریس بیاد و بیارتش باید صبر کنیم.
_حالا چه اشکالی داره دو سه روز پیش عمه الناز و مادر جونش بمونه؟
_نه ؛ بیشتر از یه شب اونجا بند نمیشه، تا الانم اگه الناز و عاصی نکرده باشه ، شانس اورده.
_حالا تا بیاد.
صندلی رو میکشه عقبو میشینه روش. دستش.و میکشه بین موهای پرپشتش. تا دیروز، یعنی تا دیشب ریش داشت، ولی الان ریشو سبیلشو سه تیغ زده. چه نو نوار کرده. یعنی فقط به خاطر دیشبه یا قولی که بهش دادم و الان عین سگ پشیمونم.
_میگم زرین
این همه پا به پا کردنش واسه همون قضیه دیشبه؟ خدا کنه الیاسم ازش پشیمون شده باشه.
_سر...سر قول دیشبت هستی دیگه؟
سرمو از استکان چاییم میگیرمو براق میشم تو چشماش...ولی پررو تر از این حرفاس ...کَکِشم نمیگزه... من از رو میرم، دوباره چشمامو ازش میگیرم و میدوزم به کف لیوان،صورت کج و معوجش آینده مبهمو که عین سراب میزنه تو دهنم.
_اگه من ترک کردمو تو نتونستی چی؟
_من از تخم و تَرَکه بابام نیستم اگه ترک نکنم....من انگیزه میخوام برای ترک...
دستمو میذارم زیر چونم...یه ابرومو میندازم بالا، میخوام بین این لقمه ها و حرفای جویده جویده، یه چیز راست و ریس پیدا کنم، هرچند که روده راستی وجود نداره ته راه همه این لقمه ها...همه این حرفا...
_اونوقت چی عاید من میشه؟!

romangram.com | @romangram_com