#ورطه_پارت_16
_دستمو پس زدی....
_برای اینکه بالای گود وایساده بودی...بالا، همیشه بالا بودی...منم همیشه اون پایین پایینا، قبولم نداشتی...
_قبولت داشتم، قابل ندونستی باهام باشی...
_الان قبولت دارت...قابل میدونم...هستی باهام؟! میخوام که باهام باشی...عین اون وقتا...بدون شایان، حتی بدون مامان! فقط خودمو خودت، دوتایی؟!
انگشتاشو بین موهام میلغزونه،میلرزم،.میلرزه،.و لی آروم...آرومم میکنه...عین اون وقتا، بدون شایان، بدون عمه، خودمو خودش!
حرفای پر احساسش و هیاهوی غریزه های تازه از خواب بیدار شده من، زبونمو لال میکنه و رامش میشم. صدای نفسای عمیقش ، گوشامو بیش از پیش فعال کرده، تمام حواسم چندین برابر قوی شده و ....
دستمو میذاره رو سینه ش...همراه نفسای قطع شده...با امیدی که تازه در من متولد شده
_خوبی زرین؟
این سوالو از کی ازم نپرسیده؟
_خوبم...
_اذیت که نشدی؟
چی بگم؟ بگم چرا؟ بگم دیگه حس اون وقتام فلج شده؟ خوبم؛ ولی خوب نیستم! حسم بهت خوب نیس، آزاردهنده س.
_باهام میمونی زرین؟
_...
دستشو میذاره زیر سرشو یه وری به سمتم برمیگرده، یه شاخه از موهامو برمیداره و عین گلبرگ پیچک میپیچونه بین انگشتاش!
_نمیمونی؟ دیگه دوستم نداری؟ حتی به خاطر شایان؟
_به خاطر شایانه که باهات موندم.
_تا کجا باهامی؟
_تا کجا میخوای باشم؟
_تا اخرش...
_تا اخرش هستم الیاس، بودم... تو وسط راه جا زدی.
_من جا نزدم.... تو باهام نموندی، مگه قرار نبود هرچی من شدم تو هم بشی؟ به خدا منم خسته شدم از این وضع.
_تقصیر خودته، دیگه نمیگم ترک کن، نرود میخ آهنین در سنگ.
_نمیشه زرین، میخوام ولی نمیشه، این لامصب چمبره زده دورم.
_خودت نمیخوای ؛ اراده نداری الیاس خان.
دستو از دور موهام باز میکنه و میاره پایینتر...
_تو نفست از جای گرم در میاد، یه روز جای من باش، میفهمی چه میکشم، تو منو درک نمیکنی، هیچ وقت درک نکردی...هیچ وقت کمکم نکردی.
_دیگه چیکار کنم؟ هرچی تو بگی.، چجوری کمکت کنم؟
دولا میشه و یه بوسه میشونه رو گونه م.
_هرچی من بگم؟ قبول میکنی زرین؟
_اوهوم.
_جانــــم، بگو جان شایان.
چشمامو تنگ میکنم،
_همین یه بار...قول میدم بعدش بذارم کنار، ترک کنم، پاک بشم.
_چی؟
romangram.com | @romangram_com