#ورطه_پارت_157
نمیدونم به خاطر بی حسی ناشی از داروهاس یا کلا بی حس شدم؟! این همه صبر میکنه ولی این خبرش برام تکون دهنده نبود...به خیالش بهترین خبر و انتخاب کرده...گلچین؛تیتر داغ خبری.
_میخواد قاچاقی از مرز رد شه...مرز ترکیه...شایانم پیششه!
لبای خشکمو تکون میدم:
_شایان خوبه؟!
_خوبه...ولی حتما دلتنگه دیگه...دلتنگه مامان زرین جونش.
ملافه رو میکشم پایین تر...انگار خبر واقعا داغ بوده...
_الیاس قراره چیکار کنه؟
_اونش به تو برمیگرده؛ تو میخوای چیکار کنی؟ الیاس که کلاه مادر مرده هایی عین نوید رو برداشته و الفرار...
چشمامو تنگ میکنم...تنگ تر میکنم:
_تصمیم من؟!
_بله؛ تصمیم شخص شما.
بدون اینکه وقفه بندازه ادامه میده...
_میدونی اگه تو بخوای شایانو برات برمیگردونم، اینقد از الیاس آتو دارم که نخواد برام دم تکون بده...ولی اگه تو هم همکاری کنی....
_گرممه، پنجره رو باز میکنی؟
_ای به چشم...ولی هوای پاییز دزده ها؛یهو میزنه ودر میره و به خودت میای میبینی سرما خوردی...خیلی راحت میزنه و توام میخوری...
_من چجوری میتونم همکاری کنم ادریس؟
_کاری نداره؛ فقط باید انگیزه داشته باشی...
_هه! انگیزه؟ منو میبینی ادریس...؟!
حرفو مزه مزه میکنم؛ هیچ واژه جایگزینی نداره؛ همینه و بس
_من خودکشی کردم...رگ نزدم ولی طناب زندگی رو پاره کردم...کجای این کار نشونه انگیزه س؟ تو منو شبیه انگیزه میبینی؟
_آره؛ میبینم؛ میبینم که اینجام، انگیزه پیدا نمیکنی وقتی بدونی اومدم تا طلاقتو از الیاس بگیرم؟
قلبم چرا اینقد با تاخیر از حرکت وایساد؛ این همه ساعت بعد اون خودکشی...تازه یادش میفته که باید شوکه شه و دیگه نزنه.
_این تختو بیار بالاتر ادریس.
میادپایین پامو دستی تختو میچرخونه...میام بالاتر.
_چی شد زرین؟ آره یا نه؟
_چجوری؟
_ازش وکالت میگیرم..تام الاختیار...طلاقتو میگیرم زرین ولی...
نمیدونم چه شرطی بعد این "ولی" هس که دیگه نفسش بالا نمیاد...عین من.
_ولی باید دستم پر باشه...اونقدی که جلوی قاضی کم نیارم...این یه تیکه ش به تو برمیگرده...باید بتونم صلاحیت تو رو واسه نگهداری شایان ثابت کنم.
میدونم که لاپوشونی فایده ای نداره...تا الانم فهمیده چی شده و من چکاره ام.سوال منو اون میپرسه...ذهن خون خوبیه...
_نمیخوای ترک کنی؟ نمیخوای پاک بری حقتو بگیری؟ از قاضی؟ از الیاس؟ از زندگی؟!
حالا راه نفسم باز میشه...دلم میخواد از ته دل نفس بکشم...مخفی کاری خیلی بدتره،اینکه بار یه گناهو یه تنه به دوش بکشی.
_میخوام ترک کنم ادریس...
همین...همونطور که یه شبی تو یه اطاق ، وقتی دراز کشیده بودم به الیاس گفتم میکشم...حالا یه شبی تو یه اطاقی ؛ دراز کشیدمو به ادریس میگم میخوام ترک کنم.
همش یکی یکی و یهویی بود...
_راست میگی زرین؟ تو ترک کن؛ من خودم نوکرتم هستم...
romangram.com | @romangram_com