#ورطه_پارت_151

پشت چراغ قرمز 110 ثانیه ای وایمیسته و دوباره مشغول ور رفتن یه پخش ماشینش میشه...یه جوری زیادی تازه به دوران رسیده میزنه...از همونا که دستش تازه دو روز شده که به دهنشم نرسیده فقط یه کم از گردنش زده بالاتر برا ی گردن کشی و یاغی گری...
تو دلم یه پوزخند میزنم یاغی گری به همراه عوضی گری!
روی یه دونه اهنگ فرانسوی نگه میداره و صدا رو میبره بالاتر...استینشو میده بالا و برمیگرده به همون جای خودش...تکیه میده به در و زل میزنه به من...
شرط میبندم حتی نمیدونه اهنگش به چه زبونی هس...فهمیدن معنیش که پر واضحه! هه! نفهمیدن معنیش، البته!
_تو همیشه همینطور ساکتی؟
روشو میگیره سمت چراغ قرمز...منم...
روی 53 اس...هنوز 53 ثانیه مونده برای رفتن به مکان حالا چه برای خوردن چه برای....
_چی شد؟ حوصله آدم سر میره باهات...
نمیدونستم باید حوصله شو هم جا بیارم...
_اسمت چیه؟ دیگه اگه اینو نگی یعنی خیلی اُمُلی بابا!
دستشو میکشه به موهای کم پشتی که سعی کرده اینقد اینور اونور پرتابشون کنه تا همه کف سرشو بپوشونه...
_مهشید...مهشیدم...
نمیدونم چرا و چی شد که اسم اولین معلمم برای این مسیرو گذاشتم رو خودم...مهشید دختر عینکی تو پارک...
صدای ایرج بسطامی میپیچه تو گوشم از سمت راستم...از همون سمتی که هنوز از حُرم نفسای این یارو سالم مونده....
رومو میکنم به شیشه...تاکسی زرد پراید با یه راننده جوون هم سن و سال همین یارو پسره...
زاویه سرمو کج تر میکنم و قوس میدم سمت عقب...مسافرای تاکسی یه پسر بچه کوچیک با عینک ته استکانی...با قیافه ای که عجیب برام غریبه و در عین حال آشنا...معلومه سالم نیس ولی...دست پر از النگوی مادرش میشینه رو شونه هاش...
_شایان جان مامان سرتو بیار تو گل پسر...بیار تو عزیزم..
شایان...حالا میفهمم که چرا برام آشنا بود، اسمش نیومده بغضو نشوند تو گلوم...بچه هه! شایان کوچولویی که قیافه ش به بچه های عقل نارس میخوره یه لبخند میزنه بهم با دندونای کج و کوله ...دستشو سمت من میاره...از غفلت مامانش استفاده میکنه و دولا میشه سمتم...دستمو میبرم سمتش...شیشه تا نصفه بالا نمیذاره..دستمو میبرم رو بالابر شیشه...نه بالا میره نه پایین...لعنتی قفلش کرده...میکوبم به شیشه...شایان تا کمر خم شده...دستمو از نیمه باز شیشه میدم بیرون...انگشتای شایان تکون میخوره
دست میبرم به دستگیره در...باز نمیشه...
_باز کن این درو...
_چی شد؟
تازه حواسش اومده سمت من...
_باز این لعنتی رو...باز کن تا جیغ نزدم...
همچنان دستگیره رو به سمت خودم میکشم...
نمیدونم ازا ُمُل بودنشه با ترسش یا آبروش...پشت چراغ قرمزیکه 100 متر اون ورترش یه افسر پلیسه که دولا میشه و یه شماره میزنه و در...باز میشه
_چته دیوونه، یابو برت داشته کسی هستی...
پامو از رکاب ماشین میارم پایین و درو نبسته میزنم بیرون...بین ماشینای تو ترافیک مونده دنبال یه راه فرارم...یه راه نفس...میدوم...ماشینا بوق میزنن و شروع میکنن به حرکت...53 ثانیه...تموم شد...زندگیم ...مُردگیم، نئشگیم ..همه و همه تو 53 ثانیه طول کشید و تموم شد...
تموم شد...ای کاش این جونم تموم میشد...شایان کوچولوی من ..چه مادر ی میخواد...مادر یعنی اون زن...یعنی همون زن که بچه عقب افتاده شو به نیش میکشه...بچه هم یعنی همون شایانی که با وجود اون مادر یه چیزی میشه...حتم دارم اون شایان تاکسی سوار بهتر از شایان من بار میاد...یه کاره ای میشه...یقین دارم، شایان من چی میشه اون وقت؟ یه معتاد مفنگی ؟ یا نه تموم هنرش اینکه از درو دیوار اعتیاد برداشته خونه ما جسته و بشه یه مواد فروش...بدون اینکه بوش به دماغش بخوره! کیف ضربدر شده رو درمیارمو توش دنبال یه دستمال کاغذی میگرم برای پاک کردن همه اون چیزی که داشت نقابم میشد...یه ماسک برای اینکه مادر شایان بودنو فراموش کنم...زن الیاس بودنو فراموش کنم ...حتی زن بودن...ادم بودن رو هم شاید فراموش کنم.
کنار جدول وایمیستمو نفسو محکم میدم بیرون...سینه م میسوزه...دندونام درد میکنه...دستمو میذارم رو قفسه سینه مو محکم تر هوا میکشم به ریه های غبار گرفته م...
صدای بوق ممتدو طولانی یه ماشین از کنار بدجوری پنجه میکشه رو مخ نداشته م...
_بابا عاشقیا خانومی...کم مونده بود لهتون کنم که...
خودمو میکشم کنار و میچسبونم کنار جدول...ولی یارو پرایدی کنار نمیکشه تازه وارد معرکه شده...همین معرکه ای که دارم توش دست و پا میزنمو امروزم پشت پا زدم به همه ش...به همین "گهی پشت به زین و گهی زین به پشت." حالا دیگه کامل پشتم به خاک مالیده شده...
_نمیای بالا...بیا تا یه جایی میرسونمت...حالت ناخوشه...
پاهای بی جونمو میکشم رو زمین و خلاف جهت ماشین میرم...
_بیا بالا دیگه...نگرانت شدم...
بازم پیش میرم جلو، پراید نقره ای هم پام میاد عقب...

romangram.com | @romangram_com