#ورطه_پارت_145
_نوید چی میخوای بگی؟
دستاشو میبره بالا دو طرف سرش:
_باشه بابا...تسلیم..حالا پرو پاچه ما رو نگیر.
لبامو رو هم فشار میدم،تا زبونم ازش بیرون نزنه،تا دندونام تحت کنترل خودم باشه و راستی راستی پاچه شو نگرفتم.نوید انگار میخواد دلجویی کنه...کاری که این روزا زیاد انجام داده،همون سیاست حمله و ضد حمله و گاهی حتی دفاع.
._ما بهتون اعتماد میکینم دختر خاله،به حرمت همون نون و نمکی که از بچگی خوردیم...هرچی نباشه بچه خاله راضی هستی...مثل اون الیاس حروم لقمه حروم ز...لااله اله ا...
حرفشو برای بار هزارم میخوره...شاید به حرمت همون نون و نمک بچگیا....
خودمو میکشم جلوتر و میرم نزدیکش:
_نوید رفتی باکو حتما به منم خبر بدیا...
_هه! خیالت تخت، به اونجا که برسم خبرش به همه جا میرسه، یعنی خبرشو میرسونم.
نمیدونم به جز بدهی مسئله دیگه ای هم هس که این نوید این همه قاطی کرده یا فقط همون طلب ش زده بالا.
نمیدونم بجز بدهی چیز دیگه ای هم هس که الیاسو تا مرز ماکو کشونده یا فقط همون پولی که به الیاس قرض داده و نوید این روزا بیشتر از هر وقت دیگه سعی داره به من حالی کنه ازش بالا کشیده و میخواد دورش بزنه...اونم بالا بالاها...با بالا کشیدن خودش و رفتن به بالای کشور، مرز ماکو- ترکیه..
دست نوید رو میبینم که عین گهواره جلوم بالا پایین میشه:
_کجایی تو؟ بهش فکر نکن
یه چشمک بهم میزنه
_یا خودش میاد یا خبرش.
گوشه ناخونمو که گرفتم به دندونم از دهنم درمیارم و بهش میتوبم:
_بس میکنی یا نه؟ هی من هیچی نمیگم...تو دور برمیداری...یعنی واقعا روت خیلی زیاده نوید.
حالا اونه که چشماش از این همه توپ و تشر که بهش اصابت کرده درشت میشه:
_بدهکار مادمازلم شدیم ، ...گویی!
وبازم اون ادبیات نصف و نیمه ش که همیشه منو اسیر و ابیر خودش کرده بودهمون جمله هایی که الیاسو معتاد خودش کرده بود..همون زبونی که با الیاس هماهنگ و همپا میشد برای اینکه کسی رو نیش بزنن و فلجش کنن واز پا ساقطش کنن ...هم پا شدن برای بی پا کردن یه ادم بی دست و پایی عین من....عین زرین اون وقتا...عین زرین همه وقتا...
_زرین هوای مامانو داشته باشیا...اخر همین هفته نوبت داره بره زانوهاشو بذاره زیر برق؛ یادت که نمیره؟!
با خودم فکر میکنم خاله ربابه چه زود پیر شد؛ ولی من از اونم زودتر و سریعتر...خاله باید زانوهاشو بذاره زیر برق، منم این کله پوک شده رو ...
حالا بعد یه هفته از خاله ربابه پول موادمو بگیرم؟ همون پولی که نوید از تراشکاری درمیاره و قراره خرج زانوها و استخونای پوک شده خاله بشه...من واسه پر کردن جیب خالی و پوچم کنم؟ چه فایده؟ این زندگی که همیشه از گل یا پوچش سهم پوچش نصیب ما شده .
ساکشو از تو اطاقش درمیاره و اورکت قهوه ایشو میکشه تو تنش...هوای پاییز اونجا سرده، هوای اینجا ، برای من حتی تابستونشم سرده که هوای رابطه، رابطه ها سرده!
خیلی سرد یه خدافظی زیر لبی میده و میره..بازم خیلی معرفت به خرج داده که زن کلاهبردار و پول خورشو اورده سر سفره خودشو این یه 10-15 روزه نونشو داده...
گوشیمو برمیدارمو شماره فلور و میگیرم، خیلی پول دارم نصفشم باید میدادم سر شارژ گرفتن و عوض کردن خطم...
نفسمو میدم بیرون، من خط مشی زندگیمو عوض کردم، خط گوشیم اولین و ساده ترین تعویض زندیگیمه بعد از اینکه عوض شدم... عوضی شدم و از ساده ترین روزای زندگیم فاصله گرفتم!
_الو زرین
_سلام؛ نشسته بودی رو گوشیت؟ چه زود برداشتی
_من اصلا نمیتونم از دست تو بشینم دیگه؛ خوبی زرین
_سلام کردیما فلور خانوم
و با خودم میگم شایان از وقتی رفت پیش فلور بی ادب تر نشده بود؟
_سلام؛ خوبی؟ چیکار میکنی؟ الیاس چی شد؟
_چی میخواستی بشه؛ نمیدونم داره چه خاکی تو سرش میریزه....نویدم که یه چیزایی میگفت!
_حتما میگه میخواد از مرز خارج شه؛ اونم قاچاقی.
_آره، تو از کجا میدونی؟.
romangram.com | @romangram_com