#ورطه_پارت_144

_اره خوبم...ولی تو انگار بهتری.
_چی شده فلور؟
بدم میاد اینجوری طفره بره...
_یه نفر از ظهر تا الان اومده تو ماشینش پشت در خونتون بس نشسته.
_تو کجایی الان؟هنوز تو خونه مایی؟
_نه دیگه تو نیستی من واسه در و دیوات بمونم خونه؟ تو که صبح رفتی منم رفتم اینه رسمه مهمون نوازی؟
بعدم زد زیر خنده؛خدایا اونجا چه خبره؟ فلور چش شده ؟ با خودش چند چنده؟!
_کی اومده پشت درمون؟
_نمیدونم؛ من که باهاش هم کلام نشدم...یه مگان داره،کت و شلواری و کروات
تا تهشو خوندم خود تورجه!
_ب... ب..ببین فلور هیچ اشنایی بهش ندیا!!
_چرا مگه کیه؟
_همین که گفنتم؛اصلا دو رو برش نمیریااا
_نه بابا من به اون چیکار دارم؟!
یه مکث میکنه،انگار داره شوکه میشه از موش و گربه بازی ما.
_اصلا تو کجایی زرین؟
_خونه خاله م هستم
_اونجا چرا؟
ای خدا ما چند تا شوهر و آقابالاسر داریم؟ این برای من تعریف نشده س واقعا!
_مگه نگفتی نوید اومده سراغم؟ خب اومدم ببینم چیکارم داره دیگه
دلیلی نداشت بیشتر از جریانات نوید و الیاس و اوضاع شکر اب همیشگیم با نوید بگم...
_شب میای زرین؟ من...من خیلی نگرانم
_نگران نباش...نه احتمالا بمونم،خالم یه خرده ناخوشه میمونم پیشش.
_باشه...
_کاری نداری؟
_نه..
اروم زیر لب شنیدم که گفت
_تورو خدا مراقب خودت باش.
تو این فاصله صدای اس ام اسی بلند نشد...فقط یه دونه از تورج...اونم نوشته بود:
_"من صبرم زیاده."
این صبر و قرار تورج؛بیقرارم میکنه...من باید چیکار کنم؛با این یکی دوتا بسته مواد باید کجا پناه بگیرم؟ یه لحظه میترسم از اینکه مبادا بین نوید و تورج هم آشنایی باشه و اون وقته که دیگه واویلای زندگی من شروع میشه...اونقدی از تورج شنیدم که بدونم با کسی شوخی نداره،که اگه میخواست به همین راحتیا بگذره نمیتونست این دَک و پُز و رو بهم بزنه.

_آخه اونجا چیکار میکنه؟ تو مطمئنی؟
_بله که مطمئنم...مادرشو به عزاش میشونم پدر نامرد بی پدر مادرو!
استکان چایی رو میکوبه کف نعلبکی!بر میگرده سمتمو باریک میشه تو چشمام که از ترس و تعجب و تهدید پهن شده.
_زرین ...زرین تو مطمئنی که چیزی نمیدونستی دیگه؟ خیالم راحت باشه؟!

romangram.com | @romangram_com