#ورطه_پارت_14

_بله؟

_نگران نباش، چیزی نمیشه.

_نمیتونم، نمیتونم نگران نباشم، چون نمیدونم، نمیدونم الیاس داره با خودش و شماها چیکار میکنه.

داره شعر میگه ...این پسر عمه مام پاک زده به سرش،

_کاری نداری؟

_نه، خدافظ...

تشک پتو پهن و سنگینمو ولو میکنم رو زمین....تختو به جای انبار ازش استفاده میکنم ، روش خرتو پرتامو میچینم. حیفه اون تخت، چه خوشگل بود، الان دیگه چیزی ازش نمونده، الیاس همون موقع ها که قاطی میکرد قبل از اینکه یاد بگیره منو بزنه، حرصشو سر وسایل خونه خالی میکرد، بعد یه سال زد تاج تختو شکست، از اون موقع رغبتم نشد ازش استفاده کنم، چطور روی اون تخت میخوابیدم با مردی که؟

اون تاج شکسته شده بود آینه دقم. یاد اور مرد همیشه خمار و عصبی، بددهن و و بی غیرت زندگیم بود، زورم به الیاس نمیرسید، ولی به جهیزیه خودم که میرسید، الیاسم که صلاح بود رو همون زمین بخوابه تا رو تختیای خوشگلمو با ته سیگار بسوزونه.

از اطاق میرم بیرون، یه راست میرم سمت اطاق مرد دیوانه م. روی موکت رنگو رو رفته زیرش خوابیده، از وقتی روی فرشام جای خال خال ته سیگار و ذغال ریخته بود و فرشو سوزونده بود، زیرش یه زیر انداز مینداختم.

از اون زیر اندازم تقریبا چیزی نمونده. ببین داره سر ریه و بدن خودش چی میاره؟ ده برابر این سوختگیا رو لباسا و بدنشه. هرروز تو خماری و منگی یه جاشو میسوزونه.

بازم خدا رو شکر، مونده تا سوراخ سوراخ تزریقم به اینا اضافه بشه...بازم شکرت خدایا. درسته " آب که از سر گذشت چه یه وجب، چه صد وجب"! ولی نه هرجا،نه هر وقت،اون آب اگه تو سرنگ مواد الیاس وارد شه، رو پوست الیاس بشینه... دیگه از سرم نمیگذره... از جونم میگذره... از جونم میگذرم، از خونم میگذرم...

چه خوبه که آدم تو زندگیش امید داشته باشه و چه بده که سرشو هر طرفی بگردونه هیچی پیدا نمیکنه که بهش امید تزریق کنه...شاید الیاس امیدواریش از من بیشتره، اگه بتونه هروئینو تو خونش تزریق کنه، امید ذره ذره میره تو خونش، چی از این بهتر؟

دوباره برمیگردم سمت اطاقش تا استکانو فلاسک کثیفشو بردارم، باید مرتب از چایی پُرش کنم. وقتی جلوش دولا میشم، چشماشو باز میکنه، سرجام عین میخ وایمیستم. چطور بیدار شد؟ من که سر و صدا نکردم؟
_اومدی زرین جان؟
"جان"؟! این الان با من بود؟ معلومه این دفعه جنسش خیلی ناب بوده که هپروتش براش دلچسبه. عزیزمو جانم میبنده به ناف ما.
_بگیر بخواب.
_یه چایی دیگه برام میاری؟
_الان؟ بگیر بخواب، چاییم کجا بود این وقت شب.؟
_زرین خرابم، اذیت نکن دیگه خانومی.
معلومه از خرابم خرابتری.. خرابات! این حرفاش بوی خوبی نمیده، خدایا معلوم نیست نوید با ساقی گری این دفعه ش چه کرده که الیاس یاغی شده که خودشو ساخته، ولی انگار خوب نساخته که داره آوار درست میکنه رو سرم.
دوباره دولا میشم که استکانشو بردارم که مچ دستمو محکم میگیره....این زور از الیاس این روزا بعیده...حالا دیگه اون هم جون داره هم جنون! این منم که جون مقابله نداره، جون دفاع برای خاموش نگه داشتن احساسات خفته م.
_الیاس ولم کن، خل بازی درنیار.
_زرین خانوم با ما به از این باش...چقد بی عاطفه شدی تو.
_مگه چایی نمیخواستی؟ بذار برم برات ردیف کنم دیگه.

romangram.com | @romangram_com