#ورطه_پارت_139

_امروز یه اقایی اومده بود دم خونتنون.
_خونه ما؟!
_اره؛نبودی از صبح؟ داشتم میرفتم سر کار دیدمش.
_نه صبح کار داشتم...
نگفتم که رفته بودم برای اشنایی با کار و صاحب کارم.
_چی گفت؟
_من که باهاش حرف نزدم...ولی موهای پرپشتی داشت با ریش پروفسوری...یه ماشین پراید سفید هم داشت
همه نشونه های نوید...و این دفعه برعکس دفعه های دیگه خوشحال میشم...از اینکه حتما خبر اورده ،این بیخبری تموم شد...حتی اگه اون خبر فقط و فقط مربوط به الیاس باشه منهای شایان!
_فهمیدم؛ پسر خاله مه؛ حالا فردا شاید یه سر رفتم پیشش.
سرشو میگیره بالا و به سقف نگاه میکنه.
_زرین؟
_هوم؟!
_میگم؛ ...میگم که بچه داشتن چه حسی داره؟!
تعجب میکنم که فلور از این حرفا زده؛ من میگم این سرش به یه پروژه جدید بند شده میگه نه!آخه این سوال یعنی چی؟ وقتی نمیذاری هیچ مردی بیاد تو زندیگت.
_خب؛ نمیدونم؛ یه جوریه دیگه...
_زحمت کشیدی؛ چجوریه؟
_نمیدونم فلور...خب میدونی شاید اون چیزی که من تعریف کنم؛ از یه مادر دیگه بپرسی یه جور دیگه تعریف کنه...ولی واسه من شایان..شایان نمیدونم؛ نفسمه! میدونی با اینکه الان ازم دوره ولی اگه بدونم راحته و هیچ مشکلی نداره بخدا راحت میشم..راحت سرمو میذارم زمین...سخته...نمیگم نیس ولی...ولی دلم خوشه به دل خوش بودنش....منتها الان درد من اینه که نمیدونم کجاس، چجوریه، بهش میرسن؟
دستشو از رو پاهاش برمیداره و میذاره رو دستم...
_نگران نباش زرین؛ حالش خوبه.
_خدا کنه...مگه میشه نگران نباشم...همه ترسم از اینه که دیگه نبینمش...بمیرمو نبینمش.
_این حرفا چیه؟ مگه مردن به این راحتیه؟!
تو چه میدونی فلور که ادم معتاد روی لبه تیغ راه میره؛ وقتی شیشه بکشه که دیگه میشه راه رفتن روی لبه شیشه...شکننده بازم عین همون شیشه.
_من مطمئنم طول نمیکشه، همین زودیا شایان میاد پیشت.
_اگه طول بکشه چی؟ اگه اونقدی بزرگ شه که دیگه منو نشناسه چی؟
_این مزخرفات چیه زرین؟ مگه شهر هرته؟
شهر هرت اونجایی که مادرو معتاد میکنن ..اونم مادری که برای قسمی که سر بچه ش خورده معتاد میشه و بعدم همون قسمشو از دستش در میارن.
_من مطمئنم شایان هیچ وقت تو رو فراموش نمیکنه.
تو چه میدونی فلور که مادر معتاد خودشو فراموش میکنه؛ حتی بچه شم فراموش میکنه؛ دیگه از اولاد چه انتظاریه.
_شایان عین باباش نمیشه ایشالا.
خدا از دهنت بشنوه فلور که اگه یه درصد شبیه الیاس و نیم درصد شبیه من بشه..خودم میکشمش...عین همون مادره تو صفحه حوادث..من عالیه نیستم که بذارم پسرم انگل بزرگ شه و بعدم بشه زالو و خون زن و بچه ش رو بمکه.
_عالیه از دستش ذله میشه و بچه رو میاره پیش مادرش...شایدم پلیس پیداشون کرد.
هه! فلور پلیس کافیه یه درصد بفهمه که من معتادم، اون وقت قانونی بچه رو میده دست پدربزرگش...من صلاحیت ندارم آب دماغمو بکشم بالا، چه برسه به بزرگ کردن یه بچه ...اونم یه بچه بی پدر...
_زرین، شایان بزرگم که بشه به تو افتخار میکنه مث همین الانش...مامان زرین مامان زرین از دهنش نمیفتاد، تو نبودی پیش من میگفت...همیشه میگفت مامان زرینم ...
بغضم میشکنه و های های میزنم زیر گریه...
_نگو فلور، نگو، تو رو خدا هیچی نگو...
فلور شونه هامو میگیره؛

romangram.com | @romangram_com