#ورطه_پارت_136
یه لبخند میزنه، گمونم که به گمونش خیلی هم ملیحه و نمکینه!
_البته که نه، ولی یه مقدار از بدهیش باید بمونه پیشم...بعدها لازم میشه.
_بعدها؟ مگه نمیگید اومدنش دیگه بعدی نداره؟!
خودشو رو صندلی جابه جا میکنه ولی انگار بازم راحت نیس...جاش ناراحته...منم جام ناراحته...
بلند میشه و صندلی رو درست میچرخونه و اینبار کاملا روبروی من میشینه...درست و مجلسی و رسمی.
_زرین خانوم؛ امروز همه حرفای منو یه جور دیگه استنباط میکنید ها،
دوباره یه لبخند چند دهم ثانیه ای...کمتر از چشم بهم زدن.
_ایرادی نداره؛ من درکتون میکنم...برای همینه که میخوام...
سرتا به پا گوشم میشم تا ببینم چی میخواد...خواسته ش از درک متقابل شرایط من چیه!
_برای همین میخوام باهاتون شریک شم...
زبونم به سقف دهنم میچسبه...تلخه تلخه، سفت و چسبناک!
_البته که من نیازی به شراکت ندارم ولی میخوام که برای الیاس این رفیق قدیمی یه کار کوچیک...یه کار کوچیک و ناچیز انجام بدم تا جبران محبتاش بشه.
_شماحاضر نیستین همه بدهتیون به الیاس رو یه جا صاف کنید اون وقت دم از رفاقت قدیمی میزنید؟!
اگر اینو نمیگفتم اون زبون سفت و سنگ تا ابد دوخته میشد به دهنم...
_عجله نکنید...شرایط منو بشنوید...خب راستش چجور بگم..امیدوارم که سوئ تفاهم نشه ولی...
بلند میشه و دستاشو تو موهای پرپشتش فرو میکنه، مثل همیشه به سمت بالا زده ...مثل همیشه مرتب و روغن خورده...براق و خوش حالت!
_بذارید رک بگم...الان دیگه هم میدونم شما چه مشکلی دارید و هم دیگه دلیلی نیس پنهانش کنیم..خوب یا بد فعلا شرایط شما اینه...میدونم که فراهم کردن پولش واقعا کار هرکسی نیس، تقصیر الیاس بوده که شما رو انداخته تو این مخمصه و خودشم جا گذاشته رفته، درسته که الیاس رفیق قدیمی منه؛ ولی این دلیل نمیشه که همه کاراشو تایید کنم ،از جمله همین کار..همین که پای شریک زندگیشو بکشه وسط کثافت کاریاش...
یه نفس حرف میزنه؛ اونم برای تحقیر من و اکو کردن حرفایی که بارها خودم برای خودم هجی کردم و از بر شدم.
_شما تنها خانومی نیستین که چنین شرایطی دارین، من آدمای امثال شما زیاد دیدم که شرایطشون به مراتب خیلی بدتر از شماس.
_...
_شما نمیخواید چیزی بگید؟
_چی باید بگم؟ گفتنی ها رو شما دارین بدون هیچ سرپوشی میفرمایین دیگه.
و من نانوشته شریک شدم با تورج...50-50، یکی میزنه و یکی میزنم.
_خوبه که این وسط سرپوشی نباشه...من تو کار با کسی رودربایستی ندارم.اخلاق خوبی نیست ولی خودم راحتترم، فرض رو هم میذارم بر اینکه برای شما هم راحتتره...
نمیدونم کی نشست رو همون صندلی قبلی و پیپشو گذاشت گوشه لبش...بوی خوبی ازش بلند میشه!تنباکوی اصل کاپتان بلک!
_خب میخوام که اینبار شما زحمت بکشید و اجناسو دست یکی دوتا خانومی که شرایط مشابه شما دارن برسونین.
تکیه میده به پشتی صندلیشو پاشو میندازه رو اون یکی.
تکیه میدم به صندلی و پاهامو جمع میکنم تو هم...اون روش باز تر مشه و من جمع تر، خم تر...
پر واضح گفت که...گفت که بیا ساقی شو...اینجوری پول موادتم درمیاد.
_در این رابطه میتونید فکراتونوبکنید.
نیازی نیس فکر کنم؛مدتهاس که فهمیدم دیگه عقل و فکری برام نمونده که بخوام ازش بهره ببرم.من که اولو اخر مجبور میشم به پذیرش پس بهتره که ناز نکنم؛چون اخرش اونی که به خاطر نیازش باید رو بزنه و پشیمون برگرده منم...
_هستم...باید چیکار کنم؟
خوشو میده جلو از صندلی...حالا اونه که تعجب کرده...حق داره،چون من حق نداشتم این همه بی درنگ، با نیرنگ ش، همرنگ بشم.
خانوم کناریم سخت مشغول مطالعه روزنامه س، اصلا حالت روزنامه واری نیس،؛عمیق و پر سوزو گداز میخونه.
_عجب آدمایی پیدا میشنا!!
romangram.com | @romangram_com