#ورطه_پارت_133

رژقرمز قشنگتره یا صورتی؟ دیروز اگه میذاشتم فلور موهامو رنگ کنه چه رنگی میکرد؟ شرابی هم بد نمیشه ها...سرمو برمیگردونم سمت دیگه بلوار،پشت همه ماشینا به این سمته،حتی ماشینای مدل بالا،مثل آزرا،سوزوکی، مزدا سه و حتی لکسوزای نقره ای!
هروقت نشستیم رو این نیمکتا یه ماجرایی رو دیدیم . پولی این وسط رد و بدل شد...آدمی این وسط بنده شد شایدم برده،عین من که برده موادم،عین اون پسر دیروزی که نشست رونیمکت و جنسشو گرفت و رفت، عین الان که اون دختره خودشو برده کرد و رفت برای یه ساعت،یه روز یا شایدم....حالا چقد پول عایدش میشه،پول مواد فروشی دختر دیروزیه بیشتر یا .....
سرمو تکون میدمو برمیگردم سمت دیگه بلوار...اتوبوس از دور معلوم میشه...چه خوبه که زود اومد،زودتر از اونکه من دو دوتا چارتاهام در مورد شغل های شریف بی شرفانه ای که از دیروز دیدم سرمو سوراخ کنه،منو بندازه به فکرایی که میتونه سرمو به باد بده.
با صدای ترمز قیژ دار اتوبوس سرمو میگیرم سمت جلوی پام...
مسیرو چک میکنمو سوار میشم...
_خانوم تو رو خدا، سه تا هزاره،
سرمو میگردونم سمت خانومی که داره ادامس موزی میفروشه.
_خانوم، بخر، بخدا باردارم، سه تا هزاره، توت فرنگیشم داره.
تازه به بسته های صورتی رنگ تو دستش نگاه میکنم.
_خانوم، بخر، سه تا هزار، بسته ای پونصد.
سرموبرمیگردونم، من خودم الان به همه محتاج ترم.
از پشت سرم صدای دختری میاد که ندیده میتونم چهره شو مجسم کنم.
_خانوم؛ اگه داری فروشندگی میکنی دیگه چرا داری التماس میکنی؟...جنستو بفروش دیگه...چجور کاسبی میکنی؟
و حرص میخورم از آدمایی که ذره ای از اخلاقیات نمیدونن و کلاسشونو همه جا دائر میکنن...تو هم اگه دلت میسوزه، ازش بخر...بذار طعم شیرین ادامس که میره زیر دندونت، به دهن این بنده خدا هم شیرین بیاد...اگه نه، نمک رو زخمم نباش...
خانومه یه دور دیگه میزنه و منتظر دم در وایمیسته تا تو ایستگاه بعد پیاده شه...تو این اتوبوس بجز یکی دو نفر از آقایون چیزی کاسب نشد، یعنی دو هزار تومن...رژ صورتی نداره، رژ گونه هم نداره، اما صورتشو با سیلی سرخ نگه داشته، دختر صبحی که دیدم، رژ صورتی داشت و رژ گونه بژ، ولی چقد کاسب شد؟
یه دور تو اتوبوس زدن برا ی فروختن جنست به صرفه تره، یا یه دور با اون ماشینا و صاحباشون زدن و فروختن ...
چقد اشتراک، و چقد تفاوت تو مایه !! و چقد تحقیر تو هردو...
_کرایه ش چقده؟
نگاه میکنم به خانومی که صندلی جلویی ما نشسته و داره حنجره شو پاره میکنه برای دختری که معلوم نیس کجا سیر میکنه...، تازه بعد کلی بالا بال زدن خانوم کناری، هندزفری رو از گوش درمیاره ؛
_بله، متوجه نشدم.
_کرایه ش چقده؟
ااوف که حالم از این همه "چقد" بهم میخوره!
_650 تومن...
و تازه میفهمم که برای این کرایه هام باید یه هزینه ای در نظر بگیرم، و تازه میفهمم که برای گرفتن مصرف م نمیشه روزانه مراجعه کرد به تورج! و تازه میفهمم که خیلی نفهمم ...خیلی ساده لوح و ابله م که وقتی نتونستم به مرد خودم اعتماد کنم، نمیتونم به مردایی که مردم باهاشون حشر و نشر داره هم اعتماد کنم....من دیگه هیچی برای از دست دادن ندارم، تنها دلخوشیم شایان بوده و بس.

از اتوبوس که پیاده شدم، تازه فهمیدم 650 تومن خیلی هم کرایه منصفانه ایه، برای طی کردن این مسیر...از جهنم وارد بهشت شدن...تموم اون برجایی که خار چشم الیاس بود اینجا مجموع شدن...تیغ هاش منو هم داره آزار میده...
پای رفتن ندارم؛ اما...برای نفس کم نیوردن لازمه...با دست و پا، سر تا به پا، با همه وجود برم...
جلوی برج وایمسیتم،ساختمان نیلوفر...چند تا طبقه اولو میشه شمرد،ولی از اون به بعد،من که گردن درد گرفتم.
چند تا پله ورودی رو بالا میرمو دستمو رو زنگ میذارم؛نمیدونم چه نیرویی لازمه به این انگشت بیارم برای فشردن زنگ...نئشگی اون نیروی من نیس...خماری و بی ابرویی بعدش هم نیس...اما شایان میتونه باشه...هر یه روزی که من اینجا ضعف نشون بدم، جون و جثه پسرم هم تو ناکجا از بین میره...پس میکشم تا اون زجر نکشه، پس انگشتو فشار میدم تا اون انگشت نما نشه...
_.بفرمایین بالا...
حتی بله نگفت، حتی سلام نداد، این انتظارش منو میترسونه...چرا اون که این همه کار داشت منتظر من بود و با یه تک زنگ درو باز کرد.
به دیوار آسانسور که تکیه میدم...چشمامو رو هم فشار میدم، چندشم میشه از قیافه خودم...شاید لازم نبود اینقد بی حال و بی رمق بودنو تو ظاهرم نشون میدادم، شاید بهتر بود یه کم به موهایی که داره سفید میشه رنگ میزدم.. اونم...اونم شرابی!.شاید بهتر بود به لبایی که داره سیاه میشه رژ میزدم، اونم صورتی براق، شاید بهتر بود کفشای پاشنه بلند میخی میپوشیدم...من که روسری و مانتوی سیاه دارم، فقط ...
_طبقه هفتم...
در خود به خود باز میشه و من بازم خوف میکنم از اینکه اسانسور یه سره از همکف تا اینجا بدون وقفه اومد...بدون هیچ استپی، یعنی تو این برج 10-15 طبقه کسی این ساعت رفت و امد نداره؟
_سلام زرین خانوم
بازم در باز، بدون اینکه پشتش منتظر باشم؛ چون صاحب اون در و پیکر، منتظر بوده

romangram.com | @romangram_com