#ورطه_پارت_131

ومن پوزخند زدم به این همه تلاش بیهوده ش برای عادی نشون دادن شرایط، سفید نشون دادن وضعیت!

کلیدمو پرت میکنم رو میز و روسری رو از سرم میکشم...موهای شونه نکرده و وِز زده م میریزه رو شونه هام...
دست میکنم تو جیبمو گوشیمو درمیارم،برای چند هزارمین باره که شماره تورج رو میگیرم...یه بار خاموشه،یه بار در دسترس نیس،این چند روزه هم رد تماس میکنه.
دستم میره سمت دکمه قرمز برای فشار دادن و خاتمه این بوقای ممتدی که خبر مرگم،عین آژیر مرگ میمونه برام...
_الو بفرمایین...
بعد از اون آژیر مرگ،ایست قلبی از شنیدن صدای تورج حداقلشه!
_الو،اقای ابطحی...
_بله...بفرمایین...
_حالتون خوبه؟!
_مچکرم،امرتون...
ار لحن سردش،عین مرده تو سردخونه میشم دنباله همون ایست قلبی!
_الو...م...من...زرینم جناب ابطحی.
_بله شناختم...حالتون خوبه؟
و این حالمو بد میکنه،اینکه تحویل نگیره،اینکه حالمو نفهمه،اینکه با وجود اینکه این کاره س حال مریضشو نمیفهمه،حال میگیره.
_ب..بله،اقای ابطحی...
این زبون لکنتی لعنتی نمیذاره حرفمو زودتر بزنم و خلاص کنم خودمو اون تورج مادر مرده رو...هرچند که میدونم تا الان همه چیز و ملتفت شده.
_زرین خانوم...من خیلی عجله دارم ؛ حرفی ندارید برم به کارام برسم.
الان وقت ناز کردن نیس...
_من ....من باید ببینمتون...
_منو؟! حالتون خوبه زرین خانوم؟
صبر نمیکنه جواب بدم به احوالپرسیش که من ابدا خوب نیستم...حالم خرابه!
_آقای ابطحی من...
نمیذاره تموم کنم این جمله هایی که تموم شدنمو میگه...
_زرین خانوم،ببنید قبلا هم گفتم،صدق سر الیاس خان الان اصلا امکان نداره،با هم ملاقات داشته باشیم...نگفته بودم؟
_بله ول...
_دیگه ولی نداره،فکر نمیکنم دلیلی داشته باشه همو ببینیم...
یه مکث کوتاه میکنه همون کافیه که نفسم حبس شه...
_گمون نکنم که...که لازم باشه،اون دفعه به قدر کافی بهتون دادم یه یکی دوماهی ساپورتتون کنه،اینجور نیس؟
من چی بگم؟ بگم نه نیس؟ بگم که دیگه اخراشه؟
_....
_الو زرین خانوم،من عجله دارم،دارن صدام میزنن، باید برم،خدا نگهدارتون...
حتی نپرسیدم که از شایان چه خبری داری؟ انگار دیگه قبول کردم که الیاس و شایان با همن، وقتی از الیاس خبری نیس، شایانم خود به خود منتفیه!
امروز این زنگا تو سرم داره دامب دامب میکنه و اکو میشه تو گوشم...
انگشتای وسطمو میذارم گوشه چشمامو رو هم فشارشون میدم...
ول کن نیس این فلور...

romangram.com | @romangram_com