#ورطه_پارت_130

به پسری مو فرفری 23 -4 ساله ای که شلوار تنگ فاق کوتاه پوشیده نگاه میکنم...صاف کنار دختره میشینه، حتما دیویه که اومده دیدن دلبر...
دختره عینک طبی که رو چشماش زده رو، رو دماغش جابه جا میکنه و از لای کتابی که تو دستاشه، یه بسته رو عین جت میذاره کف دست پسره!
صاف و سیخ میشنم، درست به همون سرعتی که اون بسته رد و بدل شد.
دست یارو بی قواره میره تو جیبش و همزمان چند تا اسکناس ده هزاری درمیاره و میذاره رو نیمکت و دِ برو که رفتی...
نگاهمو میگیرم و میدوزم به کفشام...سنگ ریزه جلوی کفشمو جابجا میکنم.دوباره سرمو میارم بالا...دختره نیس...یه نگاه به چپ و راست دختره و خودم میندازم...نیست، لعنتی نیس...دود شد و همراه گردای اون پسره رفت تو هوا!
_دالی...کجایی تو؟! کجا رو نگاه میکنی؟!
فلور با دو تا چوب که سرش پشمکای پنبه ایه وایساده بالا سرم...دستامو میگیرم بالای چشمام تا بذاره تو نور خورشید بهتر ببینمش.
_گرفتی نی نی کوچولو؟! بده من!
لوپاشو باد میکنه و چشماشو لوچ!
_برو اونوتر ببینم.
خودمو میکشم یه طرف نیمکت و پشمکو ازش میگیرم.
_بخور تا اب نشده...دستم طلا، دست فریبا طلا.
_لات شدیا...این چه طرز حرف زدنه؟
_خب اومدم پارک باید لاتی حرف بزنم دیگه.
یه گاز دیگه به پشمکه میزنم...عین پنبه میمونه، فرو میره،
_خدایی، دوزار اومد رو قیافت زرین، خیلی خوشگلی کثافت!
_هه! واقعا؟
_آره مسخره، دروغم چیه، آخرم نذاشتی موهاتو ابروهاتو رنگ کنیم که!
_ای بابا، دلت خوشه ها فلور...همینم از سرم زیاده...
_هیچم زیاد نیس...خیلی ناز شدی به مولا!
_کوفت! این داش مشتی حرف زدنت شدید شده ها، بلندشوبریم که دیگه نمیشه جمعت کرد.
فلور از جاش بلند میشه و من همچنان دلم میخواد طولش بدم، بیخود و بی جهت، در همون جهتی که دختره نشسته بود...کجا رفت، پاتوقش اینجاس؟! فردا هم میاد؟ چه ساعتی؟!
_امشب یا من میام پیش تو یا تو پیش من...
_تو بیا خونه، من حوصله ندارم برم جایی.
با ارنجش میزنه تو پهلوم...
_خونه ما "جایی" نیستا خانوم، خونه خودته، این ده بار.
رفتارش چقد شبیه زیبای خودمونه، رفتن شایان هیچ چیزی رو تغییر نداد، جز نزدیک شدن فلور...جز اینکه زیبا به جای هفته ای یه بار، یه روز درمیون زنگ بزنه، قربون صدقه خوشگل خاله بره، برای من و بچه م دل بسورنه؛ سر اخر امیدای الکی که عالیه بهتر از تو چشمش به نوه شه، هر پدر کشتگی که با تو داشته باشه، با نوه ش، با بچه ای که پدرش، پسر خودشه نداره.
_نمیای تو زرین؛؟
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم به کوچه و کی جلوی در خونه فلور!
_نه برو زودم بیا اونور...
_باشه میام، یه خرده ریزه کاری دارم، دو تا نامه برای رئیسم ایمیل کنم میام خونه...
سرمو تکون میدم؛
_خیلی لفتش ندیا...
_نه برو...راستی زرینی!
_بله؟!
_واسه شام چیزی درست نکن، یه غذای جدید یاد گرفتم، میخوام دوتایی درست کنیم، بخوریم.

romangram.com | @romangram_com