#ورطه_پارت_124

چهره الناز تو قاب در معلوم میشه، بد هیبت، بدشکل و کریه...چهره عالیه توش نمود پیدا میکنه، حالت تهوعم چند برابر تحریک میشه.
میدونم همه حرفای منو، "واو" به "واو" از پشت در شنیده، ولی تو بگو یه کوچولو ناراحت شم، اصلا. به درک، ملاحظه اونم باید بکنم تو این شرایط؟
میشینم رو زمینو زانوهامو جمع میکنم، دستامو میذارم رو زانوهامو آویزون نگهشون میدارم...سرمو میارم بالا و به الناز نگاه میکنم...سرشو میندازه پایینو کف زمینو نگاه میکنه.
این یعنی خبری نیس...دست از پا دراز تر اومدم تا آوار شم رو سر تو و بی خبری هات.
جلوی پام زانو میزنه و دستشو میذاره رو دستم...دستمو میکشم...دلم نمیخواد از این جور دل داریها بده، حالا که عین یه بزدل نشستم و برای خودم مویه میکنم.
_زرین چند بار زنگ زدم یه مامان، یا حمید خونه چند تا از دوستای الیاس که میشناختم رفتم، ولی هـــــــیچ! آب شدن رفتن تو زمین.
فلور میفهمه این حرفا از آستانه و ظرفیتم خارجه، شاید لبریز شمو تف کنم تو صورت الناز.
_الناز خانوم، چرا رو زمین؟ بلند شو رو مبل بشین...
همچنان دولا جلوی من نشسته...
_برو رو مبل بشین برات خوب نیس...
اشکش رو صورتش جاری میشه...
_بلند شو ، مگه بار شیشه نداری؟ اینجوری خم نشین....
دستشو میاره جلوم...اشکاش تموم سطح صورتشو میشوره و دل چرکین منو صیقل میده انگار، دستمو میذارم تو دستش و یا یه فشار بلند میشیم...

چشمامو باز میکنم، فلور بالا سرم وایساده و داره به صفحه گوشی که دیشب خودش رفت از خونه اورد نگاه میکنه.
اخمامو میکشم تو هم...گوشه های چشمم میسوزه، صدام بیشتر از همیشه گرفته، تنم درد میکنه...سرم سِر شده، دندونام تیر میکشه...دیگه وقتش رسیده
_چیکار میکنی؟
_سلام زرین جونم...صبح بخیر، بیدار شدی؟
چه سوال احمقانه ای ...دارم تو خواب حرف میزنم.
_کسی زنگ زده بود بهم؟
_آره؛ شماره افتاده...ننوشته کیه!
دستمو دراز میکنم سمتش...صدای تق تق شکستن رگای کتفم، سنفونی غم انگیزی رو با مشت میکوبه تو سرم!
_بیا بگیر، بعدم بیا صبحونه.
دهنم تلخه تلخه، دو تا لقمه، اونم برای اینکه بتونم برم تو انباری محبوب خودم و یه لحظه، فقط یه لحظه خلاص شم از این جهنمی که عالیه نگهبانش شده، حتی از راه دور...وقتی فرشته کوچولوی منو برده یعنی شده مامور عذابم!
شماره رو نگاه میکنم، چند تا اس ام اس هم از همین شماره اومده.
دونه دونه اس ها رو باز میکنم،
"زرین خانوم، لطفا گوشی رو بردارین."
اس ام اس بعدی:
"زرین خانوم، من زیاد دنبال الیاس گشتم..."
اس ام اس های بعدی رو دیگه نمیخونم...
دستمو فشار میدم رو همون شماره تا تماس برقرار شه...
با دو دستم گوشی رو در گوشم نگاه میدارم، لرزش بدنم بود یا الان پیدا شده؟!
هردو دستمو محکم فشار میدم رو گوشی....
"دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است، تماس شما از طریق پیامک...."
دکمه قطع و یه بار دیگه دکمه سبز، این پس و پیش شدن دکمه، دقیقا حال منو توصیف میکنه، پس و پیش ضربان قلبم با هر فشاری که روی دکمه ها میارم...کی میشه که قلبم بره رو خط ممتد و خلاص؟!
گوشی رو میذارم تو جیب شلوار جینم، عجیبه که دیشب با همین خوایبدم و هیچ مشکلی هم پیش نیومد...یعنی دیشب که نه؛ نصف شب، بازم نه، دم صبح...اصلا همین دو ساعت پیش...ساعت اطاقو نگاه میکنم، جدی دو ساعت خوابیدم...منی که عاشق و شیدای خواب شده بودم، نتونستم پلک رو هم بذارم.

romangram.com | @romangram_com