#ورطه_پارت_121

_زرین دیوونگی نکن، میخوای چیکار کنی؟الان باید بری خونه بابات.
دیگه نمیتونم این آرامش ظاهری رو حتی ظاهرا حفظ کنم:
_برم اونجا که چی؟ دوباره بکوبدم زمین؟ الان دیگه نمیتونم، نمیخوامم بتونم... من خودم مادرم، خودم خیلی وقته دارم برای شایان پدری میکنم و ...
رومو میکنم سمت الناز و انگشت اشاره مو میارم جلوش...
_خیلی وقته یاد گرفتم گرگ بشم و بدرم...پاره پاره میکنم اون حرمتی که بخواد بچه مو ازم بگیره، حتی اگه اون بی حرمت، عالیه باشه...
ناخونامو فرو میکنم تو چرم کیفم...
میرم سمت در، تازه یادم میفته که با کفش رفتم تو خونه الناز...
درو باز میکنم، شاید برای اینکه صدام تو راه پله ها بپیچه و اولین قدمو بردارم برای اینکه ثابتشون کنم من شوخی ندارم...از همین الان شروع کردم به اجرا،
دوباره خطو نشونمو میکشم به سمت صورت الناز:
_مامان جونت زنگ زد، بهش بگو زرین گفته، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیس، شانس بیاره نبینمش...چون این دفعه...
آب دهنمو قورت میدم و با یه نفس تازه تر ادامه میدم:
_چون این دفعه زنده ش نمیذارم، به همون احرام سفیدی که بست قسم...کفن سفیدشو خودم میکنم تنش...من خیلی وقته این ...این ابلیس زمینی رو سنگ زدم...
حرفمو زدم..رومو میکنم سمت فلور تا حرفمو تایید کنه و حالیه الناز کنه شوخی نمیکنم...
فلورسرشو میاره پایین که یعنی آره...میدوه سمتم و گوشیشو میذاره کف دستم...
_مواظب خودت باش، منو تو خونه م... بی خبرم نذاریا...
_نیازی نیس....چون اگه به نتیجه نرسم...میرم پیش پلیس و شکایت تنظیم میکنم...
یه نفس عمیق میکشم و تو صورت فلور نگاه میکنم
_بعدم میرم طلافروشی...
حتی امون نمیدم تعجب کنه؛
_برای گرفتن یه وکیل خبره و دادن حق الوکاله ش لازمه...
فکر کنم بسه، تا همین قد بسه برای اینکه الناز این حرفا رو برسونه به عالیه و بکنه تو مغزش که زرین، این دفعه زده به سرش و دیوونه شده...

شماره ای که خیلی وقت نیس از دادنش رو واردمیکنم و گوشی فلورو میگیرم دم گوشم:
_بله،
_الو، آقا تورج، منم زرین...
دیگه ابطحی و سالاری لازم نیس...این همکاری از الان شروع شده، اگه قراره بهم کمک کنه، ایرادی نداره باهام صمیمی شه، من برای بچه م این رسمیت و غیر رسمیت برام مهم نیس...
_زرین خانوم، طوری شده؟ شما که هنوز یه ساعتم نشده...
میپرم تو حرفش...
_بله میدونم ولی یه مشکل جدی پیش اومده...
_...
_راستش...
صبر میکنم ،ببینم جوابمو میده یا نه؟
_...
سکوت میکنه، از من بیشتر ترسیده انگار...
_الو،آقای ابطحی؟!
این ضد و نقیضای من تو صدا زدن تورج، میتونه طنز خلق کنه...

romangram.com | @romangram_com