#ورطه_پارت_11
حالا گرما داره خودشو نشون میده، سنگی که پشت چشماش بود؛ آب میشه و رو چونه لرزونش سرریز.
_زرین،
دماغشو میکشه بالا، منم...نمیدونم چرا این گرما اینقد زیاد شده، کوه یخ چشمای منم داره آب میشه انگار!
_زرین؛ پشتت زیادی پهنه که من حقیر و جا دادی توش یا دلت اونقد تنگه که توش جا نمیشم؟
_پشتم خم شده الیاس، خسته شدم.
_وقتی دل به دلم نمیدی، پشتت واینمیستم، خودتو ازم کنار کشیدی، چجوری میخوای شایانو عصای پیریم بار بیاری وقتی خودت همیشه بهم لگد زدی؟
_من نزدم الیاس، چجوری میتونم زمینت بزنم... وقتی خودم زمین خوردم؟
با پشت دستم، جمع میکنم اون قطره های کوه یخو، مبادا که اسراف بشه، حروم بشه، به پای مردی ریخته بشه که داره آتیشم میزنه، قطره قطره ش برای مقابله با شراره های آتیشی که از شَرّ الیاس روشن شده لازمه.
_کی میخواد دست منو بگیره الیاس که توقع داری برات عصای دست پرورش بدم؟
_من نمیخواستم، نمیخوام...نمیخوام اینجوری بشه...عین یه تفاله پرتم کنی بیرون...
_الیاس، این زندگی خیلی وقته سرد شده، از دهن افتاده، همه زندگیم رو آبه، عین تفاله!
دستامو میگیرم سمت زمین و بهش نشون میدم:
_همه زندگیم الیاس، همه ش رو آبه، فقط بخاطر اون دودایی که تو میفرستی تو هوا!
میشینه لبه ایوون...چنگ میزنه تو موهاش...
_خــــــــــــــدا! زرین کنارم باش...ولم نکن...
_نمیتونم الیاس، یکیمون باید باشه ...حتی با کمر شکسته؛ حتی با دل شکسته، با سر شکسته.
_چرا شکسته زرین؟ چرا شکسته لعنتی؟ خودت میخوای همه کاسه کوزه ها رو سر من بشکنی...بعدم ننه من غریبم بازی دربیاری...از کی شکسته؟
_میخوای بدونی از کی؟! دقیقا از وقتی که دیوار حرمت بینمون شکسته، همه چیز شکست...دیگه هم درست نمیشه، نمیچسبه...
romangram.com | @romangram_com