#ورطه_پارت_107

_معلومه، داشت میرفت سمت شیشه و کراک! میدونی یعنی چی؟ یعنی دیگه ته راه! خودم براش جنس جور کردم که لااقل نره سمت اینا، الیاس هرچی بود رفیقمه، همینجوریشم آه و نفرین عمه ت پشت سرمه، وای به اون ورزی که بذارم بره سمت شیشه و کراک! اون دیگه هیچ تَهی نداره ، هیچ تهی!
_میخوای باور کنم که بهش لطف کردی؟
_من به باور تو احتیاج ندارم، همونطور که شک و تردیت برام مهم نیس، اگه کاری کردم برای خودم بوده!
_برای خودت خواستی الیاس بیشتر تو این گندابش له له نزنه؟
_حالا هرچی...مگه باید هرکاری میکنم به تو بگم سر کار علیه؟
_هرغلطی میکنی بکن، ولی حق نداری در مورد زنگی منو بچه م و پدر بچه م غلط اضافه ای کنی!
همچین بلند میشه که صندلی میفته رو زمین، خم میشه تو صورتم:
_احترامتو نگه دار زرینا، هی هیچی نمیگم صداشو برا من بالا میبره، من اون الیاس پیزوری نیستم که حاضره با سر و صدای تو از جا بپره تا حال خوش نئشگیش نپره، صدای من از تو بالاتره ها!
_میدونم، تو هم میدونی که یه دستی هس که از همه بالاتره؟ جای حق نشسته، حتی صدای زن یه معتاده به قول تو پیزوری رو میشنوه؟!
_من همه چیزو میدونم، حتی اون چیزایی که شاید عمه خانومتم با اون همه قلدری ندونه!
میدونم که میخواد دوباره به دست و پاش بیفتم ...چقد باید غرورمو بشکنم تا غر بشنومو مُغورش بیارم؟!
ساعت مچیمو از زیر استینم میارم بیرونو یه نگاه میندازم بهش؛ یازده و بیست دقیقه، کیفمو میندازم رو شونه هام ، بسمه دیگه نه؟ برای امروز که نه...برای همه زندگیم بسه، کفایت میکنه این همه مردی و نامردی از مردی که جلومه، ضعف مرد زندیگم که همه عالم و آدم براش کم و زیاد گذاشتن، حتی نوید ! حتی نوید هم به وقتش دست شوهر منو گرفته، منتها مدل خودش!
بلند میشم، آروم، اونقد که حتی صندلیمم نمیهفمه!
_کجا؟!
_میرم خونه،
چشمامو براش کج میکنم:
_از کارو کاسبی انداختمت.
_هه! از شما به ما رسیده زرین خانوم، از آقا الیاستون که دیگه نگوو؛ اووف!
_به خاله سلام برسون.
_صبر کن برسونمت.
یه پوزخند میزنم بهش، با همون لحن خودش:
_از شما به ما رسیده آقا نوید، خودم دیگه یاد گرفتم چجور میشه رفت و نرسید؛ حتی نرفت و رسید!
_چی میگی تو؟! باز خل شدی؟!
جوابشو نمیدم، پاهامو محکم میکوبم رو زمین، تاشاید کوبش این قلب مریض، این قلب سیاه، این قلب دود و دم گرفته، خفه بشه، کم بیاره، صداش بهم نرسه!
_چرا زحمت کشیدین زرین جونم؟
جعبه نون برنجی رو میکشه جلوی خودش...دست خالی اومدن، اونم برای بار اول اصلا تو قاموس من معنا نداره!
_چه زحمتی؟ تو رو خدا اینو نگو فلور خانوم؟
_نگو فلور خانوم، با همون فلور راحتترم...اینجوری فکر میکنم خیلی ازت بزرگترم.
_خب مگه چند سالتونه؟
_چقد بهم میخوره؟
حالا میترسم یه چیزی بگمو واسم شر شه، من خودم هم جنسامو بهتر میشناسم...کافیه یه سال بلاتر حدس بزنم، اونوقته که حسمو از این همه حدس ازم بگیره...
_نمیدونم، 30 یا 31 ساله
_جدی؟ نه بابا، به خودم امیدوار شدم...یعنی خوب موندم دیگه؟
_حالا اینقد پرت گفتم؟!
میزنه زیرخنده، چه خوشششم اومده...
_نه زیاد...من 36 سالمه...

romangram.com | @romangram_com