#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_9

-عروسي!

-عروسيه؟

-پسرم،شاهزاده آرسان.

احساس کردم زمان ايستاد،کف پا و دست هام يخ زدن،فشارم افتاد،چشمام سياهي رفت و روي صندلي پشت سرم افتادم.

يعني مي خواد ازدواج کنه؟

پس احساسات من؟

واني حرف بيخود نزن!تو که گذشته رو يادت نمياد،پس يعني اگه حسي هم داري و داشتي يه طرفه اس و کلا بايد بيخيال بشي؛چون اگه اونم تو رو مي خواست ازدواج نمي کرد.

چيترا بالاخره زبون باز کرد-عروسيه شاهزاده با کي؟

-مانيا،دختر زيبا و با وقارِ تاجرِ ثروتمندِ سرزمينم؛خيلي بهم ديگه ميان!

مانيا؟ميشناسمش؛يکي از زيباترين دختراييه که تا به حال ديدم،البته با وقار کلمه ي مناسبي براش نيست.مانيايِ مشهور در لباس پوشيدن هاي آنچناني و استفاده از انواع زيبا کننده ها و وقار؟

چيترا-مبارک باشه…

به خودم مسلط شدم و گفتم-تبريک مي گم،اما در هر حال تو حق نداري اينطور وارد سرزمين ما بشي و اين جرمه.يک بار ديگه اينطور بي اجازه وارد سرزمين بشي،قول نمي دم با ملايمت باهات برخورد بشه!

-اوه!ملکه،امروز اصلا اعصاب نداريا!بهتره تا ناراحت تر نشدين من برم…فقط،عروسي هفته ي ديگه اس؛خوشحال نمي شم،ببينمتون،اما به هر حال مانيا خواست،شما رو هم دعوت کنم.

سيترا غيب شد و اون سه،نفس عميقي کشيدن.

بي توجه از سالن خارج شدم و به باغ قصر رفتم؛همه ي افراد در حال آماده شدن براي هرگونه حمله احتمالي بودن.

romangram.com | @romangram_com