#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_10
هه!وضعيت مارو ببين؛سيترا در حال آماده شدن براي عروسيه و ما براي جنگ!تفاوت را احساس کنيد!
به درخت رو به روم نگاه کردم؛درخت گيلاس.البته به رنگ طلايي و بعضي سفيد
کلا رنگ همه چيز،اينجا عجيبه.
يکي از گيلاس هاي طلايي و يکي هم سفيد چيدم و خوردم،مزه ي خيلي خوبي داشتن.
-نشسته مي خوري؟مريض مي شي.
-ماهان تو کار و زندگي نداري؟
-کار و زندگي من تويي!
-چي؟
-هيـ…هيچي
رو پاشنه چرخيدم و رو به روش قرار گرفتم و اعتراض گونه گفتم-ماهان…
-جانم؟
-بگو و بعد برو.هم خودتو راحت کن و هم فکر جديدي به افکار من اضافه نکن…
-وانيا من…من خيلي وقته مي خوام بهت بگم اما…اما هر دفعه پشيمون مي شم،ولي حالا که موقعيت پيش اومده بزار بگم…
-چيو؟
romangram.com | @romangram_com