#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_11
-وانيا…من…من دوستت دارم…از اول دوستت داشتم و عاشقت بودم اما تو،به من توجهي نداشتي ولي من هنوزم عاشقانه دوستت دارم،حتي بيشتر از قبل.
چند تا شوک تو يک روز به من وارد مي شه؟زندگيه من دارم؟من به اين چي بگم؟
ماهان ناگهاني جلوي پام زانو زد و گل رز سفيد عجيبي جلوم گرفت و گفت-با من ازدواج مي کني؟
-ماهان،من واقعا نمي دونم و گيجم.تو يهو گفتي پس الان از من جواب…
نذاشت ادامه بدم-هر چقدر مي خواي فکر کن…چند روز نميام تا بهتر فکر کني.با اينکه دور بودن از تو برام خيلي سخته،اما تو حق فکر کردن داري…منتظرم!مواظب خودت باش.
از جلوي چشمام ناپديد شد و من موندمو ذهن آشفته ام!
از يه طرف طرف احساسم به آرسان،
از يه طرف عروسي آرسان
از يه طرف ماهان مهربون که هميشه کمکم مي کنه و مواظب منه،
از طرف ديگه،حافظه ي از دست رفته ام
از يه طرف،نينا و حرفاش،
و از طرف ديگه،جنگي که در پيش هست.
کاشکي الان شمشيري از غيب مي اومد و فرو مي رفت داخل قلب من…اونوقت راحت مي شدم از اين همه دغدغه.
ديگه حوصله ي راه رفتن نداشتم،چشمامو بستم و به اتاقم برگشتم.
نه حوصله تمرين داشتم نه حوصله استراحت،به طور کلي حوصله هيچ چيزيو نداشتم.
romangram.com | @romangram_com