#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_7

پس چرا به خوبي اسامي و چهره هارو يادته؟حتي همه ي مکان ها رو هم ميدوني!تو الان تک به تک مردم سرزمين ادغامي و سرزمين سيترا و دنياي متحدو مي دوني حتي مردم معموليشونو…همه ي مکان ها رو مي شناسي و تک به تک خونه ها و بقيه جا هارو يادته؛پس چطور مي شه بقيه چيزا رو يادت رفته باشه؟حتي يک خاطره هم يادت نيست!

خودمم نميدونم چرا.

در اتاقم بي هوا باز شد و آفتاب اومد داخل.

با عصبانيت گفتم-طويله اس؟

-براي ماهان که فرقي نداره چه طور مياد،براي من فرق داره؟

دختره دو رو!پيش ميترا ادبي حرف مي زنه، ميترا که نيست،سيصد و شصت درجه(063ْ)تغيير مي کنه.

-کارِت؟

يکم مضطرب شد و دستاشو تو هوا الکي تکون داد.

-چته؟

-يکم با ادب باشي به جايي بر نمي خوره.

-اگه کاري نداري،برو بيرون،دَرَم ببند.

-تو عوض نميشي…(دوباره دستاشو الکي تکون داد و گره زد)-بانو سيترا…اومدن توي قصر.به من گفتن صدات کنم.

-چي؟سيترا؟اينجا؟ميخواد جنگو شروع کنه؟

-مثل اينکه خيلي بدت نمياد جنگ بشه؟

بي توجه به آفتاب چشمامو بستم و توي سالن اصلي،دقيقا رو به روي سيترا،ظاهر شدم.

romangram.com | @romangram_com