#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_65

دريا زيباست اما…سيلي به صخره ها مي زند…*به زيبايي گل هاي فريبنده ي صورتي اعتماد نکن…نکن…نکن

سرگيجه و باز بي هوشي شايدم بيداري دوباره!

************

چشمامو باز کردم و با بي حالي به آدم هاي دورم نگاه کردم

افسون با دارو هاي زهرمار هميشگيش،چيترا با نگراني و غم،ميترا با چهره اي ناراحت،ماهان با حالي گرفته و غمگين،نينا با حالتي…نامشخص

از ديدن نينا خوشحال شدم

نينا متوجهم شد و اومد کنارم

با سيلي محکمي که تو گوشم خورد براي چند ثانيه رفتم تو هنگ

نينا-مگه بهت نگفتم نزار منتقل بشي؟

نه نه اين انتظاري نبود که من از نينا داشتم

نينا مهربونه و هميشه موقع مريضي ها و درد ها به آدم قوت ميده اما اين نينا با نيناي هميشگي فرق داره

چشماي ناباورمو به نينا دوختم اما اون با بي رحمي تمام شروع به توبيخم کرد-تو چرا هيچي برات مهم نيست؟چرا خودخواهي و اصلا به فکر ديگران نيستي؟ميدوني پست ترين موجود کيه؟کسي که خودخواهه،کسي که مقام ملکه خواب ها رو داره و فقط به فکر خودشه،کسي که دختر نيواي فداکاره ولي به فکر هيچي و هيچ کسي نيست و فقط خودشو در نظر مي گيره

بدون اينکه به من اجازه ي دفاع بده در اتاقو بهم کوبيد و رفت

با چشماي پر اشک به در نگاه کردم نينا هيچ وقت اين برخوردو با من نداشت اما الان…

دلم شکست،خورد شدم،ناراحت شدم،مگه من چيکار کردم؟چه اشتباهي کردم؟

romangram.com | @romangram_com