#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_5

توي همين فکرا بودم که ماهان وسط اتاق ظاهر شد…

شاد و شنگول و خندون!

به نظر من ماهان هيچ وقت غم و غصه نداره،آخه هميشه مي خنده!انگار نه انگار همه دارن خودشونو به آب و آتش مي زنن تا بتونن در برابر سيترا دووم بيارن!

-در فرهنگ لغت تو،چيزي به اسم در زدن و اجازه گرفتن،وجود داره؟

خنديد و گفت-بيخيال واني…شنيدم اعصابت خورده!

-بحث هميشگي با نينا.

-بهش فکر نکن.

-نينا رو چي کار کنم؟مغز منو متشنج کرده!

-نينا با من،خوبه؟

-ممنونت مي شم اگه منو از دست نينا نجات بدي ولي عمرا کسي بتونه نينا رو از بحثي بيرون بکشه…

لبخندشو پر رنگ تر کرد و به علامت تاييد،سري تکون داد.

-حالت خوبه؟

-يکم سر درد دارم ولي در کل اگه فراموشي و بحث با نينارو در نظر نگيريم،خوبم.

خواست حرفي بزنه که صداي"بووم"نگذاشت.

-صداي چي بود؟

romangram.com | @romangram_com