#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_4
-نه،هنوز يادش نرفته.
-پس،من برم ديدن نيتا.
-اينم مشکله؛تو تا وردو ندوني،نمي توني منتقل بشي.
-خب بهم بگو.
-اين يکيو واقعا نمي دونم؛ورد هاي انتقال هر فرد،فرق داره.
-پس ازم انتظاري نداشته باش!
بدون منتظر موندن براي ادامه ي حرف هاش به اتاقم برگشتم.
دلم براي شاهزاده آرسان تنگ شده.نمي دونم قبلا بهش حسي داشتم يا نه؛اما الان،وقتي اسمش مياد يه جوري مي شم و احساس دلتنگي شديد مي کنم و گاهي،مثل الان،ناخودآگاه ذهنم به سمتش پرواز مي کنه.اما فعلا که سيترا تصميم به جنگ گرفته و راه هاي رفتن به سرزمينشو،به روي افراد ما،کلا بسته.به قول خودش مي خواد،انتقام همه چيزو بگيره،مخصوصا انتقام پودر شدن آذر!
من که مشکلي ندارم!بزار بياد و ما هم کشته بشيم؛من که ديگه کلا نمي کشم!
همه ي خاطراتم توي چند تا تصوير مبهم و صدا ختم مي شه.اوايل،وضعم،بد تر بود؛ولي الان کمي بهترم.
نينا بهم گفت،آرسان هم فراموشي گرفته بوده؛اما زود خوب شده و همه چيز دوباره يادش اومده.اما من هنوز هيچي و،درست حسابي يادم نيست.اين چند روز هم که نينا گير داده بايد يادت بياد تا بتوني آينده رو ببيني و پيش بيني کني؛وگرنه تو جنگ شکست خورده،و جميعا به ديار باقي مي شتافيم!
هر چقدر بهش ميگم من چيزي يادم نمياد،حرف خودشو مي زنه.
الحق که کپيه خودمه،چه از نظر قيافه،چه از نظر رفتار!فقط من با ادب ترم به گفته ي اطرافيان.
romangram.com | @romangram_com