#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_3
-نينا خيلي بي منطق حرف ميزني؛مگه خودم فراموشي گرفتم،که خودم،دوباره يادم بياد؟
-شاهزاده آرسان خيلي زود يادش اومد؛پس تو الان داري مسخره بازي در مياري.من که نمي تونم پيش بيني کنم و خوابا رو درست ببينم؛اما،به زور تونستم،بفهمم سيترا،داره آماده ي جنگ قدرت ها مي شه و اين دفعه حرصش بيشتره؛چون،مي خواد انتقام آذرو هم بگيره و جالب اينجاست که فقط من و تو رو مقصر مي دونه و فکر مي کنه شاهزاده آرسان،هيچ کاره است.پس بنابراين کارِ ما زاره!
-نينا جان،خاله ي عزيزم،گلم!من(به خودم اشاره کردم)مرض نَ-دا-رَم…فهميدي؟
-پس چرا تمومش نمي کني؟اگه سيترا حمله کنه شکست صد در صده.
شونه اي بالا انداختم و گفتم-نينا جان،تقصير خودته!مي خواستي اتحاد يا حداقل قولي،قسمي،چيزي،از سيترا مي گرفتي که جرأت حمله و جنگ پيدا نکنه.
با عصبانيت و حرص گفت-آخه من که قدرت پيش بيني طولانيم کار نمي کرد واني جان!
-حالا انتظار داري من چي بگم؟چي کار کنم؟
-تو هيچ مشکلي نداري؛روح و جسم و قلبت هم يک جان و جدا نيستن،حتي آزاد هم شدي و قفل قدرت هات باز شده؛اينو از چشمات که به رنگ آبي در اومدن کامل مي شه فهميد،فقط من نمي دونم چته،که ميگي،هيچي يادم نيست!
-خب من هيچي يادم نيست؛تو که يادته دوباره بهم همه چيزو ياد بده.
-نمي شه،نمي شه.چرا نمي فهمي؟
-آره من نفهمم و نمي دونم چرا نميشه!
-چون اونا رو فقط نيتا بايد بهت بگه و اگه از زبون کس ديگه اي بشنوي،وِرد ها سر سه سوت عوض ميشه و راه منم با نيتا بسته ميشه؛فهميدي؟
-خب،خاله نيتا بياد بهم بگه.
-واني انقدر خودتو به اون راه نزن.نيتا آزاديش گرفته شده و اسير دنياي خودشه و نمي تونه بيرون بياد.اون فقط مي تونه،تو رو توي همون اتاق چهار رنگ ملاقات کنه؛حتي همون هم به زور؛چون کم کم داره،قدرت هاشو از دست مي ده و فراموشي،مي گيره.
-پس تا الان جادو هاي اصليو يادش رفته.
romangram.com | @romangram_com