#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_38


ماهان-برم کنار که چي؟کارشو تموم کني؟

صداي نفس هاي عصبي اي تو اتاق پيچيد

پسر-همه بريد بيرون…

چيترا-اَ…اما…

پسر داد زد-بيرون…

صداي چند پا اومد و بعد صداي در

پسر-تو جز هيچ کس حساب مي شي

ماهان_ فکر اين که بزارم از سرت بيرون کن الان موقعيت خوبي براي آسيب رسوندن به وانيا نيست

پسر-ببين تا الان به خاطر چيتاي بزرگ باهات راه اومدم ولي ديگه برام فرقي نداره پس گُمـ…برو بيرون

-اوه چه محترم!ببين من به تو اعتماد ندارم هر چي باشه تو توسط سيترا و کنار آذر بزرگ شدي و خيلي خوب مي توني نقشه هاي شوم بکشي و طبيعيه آسيب رسوندن به وانيا برات مثل آب خوردن باشه

پسره صداش بلند تر شد-زِر اضافي نزن من به هر کي آسيب برسونم به…(سکوتي کرد و آروم تر ادامه داد)به وانيا آسيب نميرسونم

-تو هم قولت مثل قولاي آذره؟هه…

احساس تنگي نفس کردم و اکسيژن خيلي کمي حس ميکردم گرما و نفس تنگي قاطي شده بود…واي که چه وضعيتي!

پسر-برو اونور ببينم…


romangram.com | @romangram_com