#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_37
نينا-چرا بيدار نمي شه؟همش تقصير منه…لعنت به من!
آخي نينا خودشو مقصر مي دونه؟طوري نيست بزار يکم عذاب وجدان داشته باشه!
حتي دهنمم باز نمي شد اعلام خوب شدن بکنم!
افسون-کم خوني ملکه خيلي جديه لطفا بيشتر بهشون برسين ممکنه باعث بد شدن حالشون در هر جا بشه…سرگيجه هاي گاه و بيگاه و سياه رفتن چشم بدون شک از علائم کم خونين ولي…خوني که از دهنشون بيرون ريخته…نمي دونم..براي اون نظري ندارم و بايد با شوراي طبيان در ميون بزارم
نينا-نه نبايد همچنين کاري کني…
چيترا-اما نينا…
نينا-اگه به شورا بگي به قطع يقين خبر به گوش سيترا هم ميرسه و حتما سيترا از بدتر شدن حال واني حتما خوشحال تر مي شه و جنگو جلوتر مي ندازه!
ماهان-پس وا…
حرفشو کامل نزد و ساکت شد…از اين سکوت يهويي متعجب شدم ولي ترجيح دادم تو همين حالت بمونم
سکوت توسط ي صداي پسرونه قشنگ که نمي شناختمش در عين حال برام آشنا بود شکسته شد…
-برو کنار تا حالش بدتر نشده!
گرماي زيادي حس کردم…بيا خودم تب دارم اين گرما هم بهش اضافه شد
ماهان-هه…اونوقت تو…اوه نه، شما…ميخواي خوبش کني؟
پسر-برو کنار…
romangram.com | @romangram_com