#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_36
-پسرتون؟چه ربطي به من داره؟
-نکن…لطفا …ازت خواهش ميکنم…به پات ميفتم نکن…التماست مي کنم نکن…
با حالت زاري اين حرفا رو ميزد و التماس تو نگاش و تک تک کاراش وجود داشت اما من هنوز نفهميدم نبايد چيکار کنم؟
-خانم واضح بگين شما کي هستين؟پسرتون کيه؟
-من سيـ…
قبل اينکه کامل اسمشو بگه احساس کردم تريلي از روم رد شد البته اين فقط يک حس بود و هيچ چيزي از روي من رد نشد
چشمام بسته شد و ديگه نفهميدم…
*************
صدا هارو به وضوح مي شنيدم و تشخيص اينکه کي داره حرف ميزنه برام خيلي راحت بود…ولي نمي تونستم چشمامو باز کنم انگار با چسب بهم چسبونده بودنشون
ترجيح دادم تا باز شدن چشمام به حرفاشون گوش بدم…
ماهان-چي شده افسون؟
افسون-نمي دونم…
چيترا-يعني چي که نمي دوني؟مگه تو بهترين طبيبمون نيستي؟پس چطور از دونستن حال ملکه عاجزي؟
افسون صداش نا اميد و ناراحت شد-من…من واقعا نمي دونم چي شده…احتمالات زيادي هست…ولي…ولي هر بيماريو در نظر ميگيرم يک جاي کار ميلنگه…به نظر من به احتمال زياد بيمار نشدن و فقط حالشون بد شده…من تا همين حد مي دونم…
romangram.com | @romangram_com