#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_34
يعني نينا واقعا ميخواد منو مجبور به ازدواج با ماهان کنه؟اين انصافه؟من دست نينا امانتم و اون نميتونه چنين کاري بکنه ولي…ولي جون انسان ها و پريان چي؟يعني من اگه ازدواج نکنم و خوب نشم جون همه ي موجودات گرفته ميشه؟
نميدونم چيکار کنم!کاش يکي بود که به درد دل هاي من گوش ميداد و حرفي نميزد…کاش ي شونه اي بود تا بتونم بهش تکيه کنم…کاش ي تکيه گاه محکم داشتم…
کاش و کاش و کاش…
دستي روي سر نينا کشيدم و اولين قطره اشکم چکيد و بقيه اشکا راهشون باز شد جاري شدن روي گونه هام
اول گريه ام بي صدا بود ولي کم کم شروع به هق هق کردم و با صداي بلند زدم زير گريه…اونقدر بلند زار ميزدم تا خالي بشم تا سبک بشم اما حالم هي بدتر و بدتر ميشد…
اعصابم متشنج شده احساساتم قاطي شده
ديگه نه خوشحالي برام معني داره نه شادي!
انگار قسمت شادي و خوشحاليو از بدنم جدا کردن…
در اتاق به شدت باز شد و به ديوار برخورد کرد که صداي بلندي ايجاد کرد…
چيترا دويد سمتم و گفت-چي شده واني؟چرا گريه ميکني عزيزم؟نينا حالش بده؟خودت جاييت درد ميکنه؟افسونو صدا بزنم؟
قلبم درد ميکنه…افسون مرحمي براش داره؟
خستم از زندگي…افسون دارويي براش داره؟
دلم گرفته…افسون جادويي براش داره؟
با صداي خش دار جواب دادم-نه…چيزي…(سرفه)…نيست
romangram.com | @romangram_com