#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_33
-کوري؟نمي بيني؟
دست خودم نيست،من به نينا وابسته ام.نمي تونم اين حالشو تحمل کنم.
افسون سريع رو به نينا چيزهايي زمزمه کرد و از کيفش شيشه ي کوچکي در آورد وبه زور مايع داخلشو ريخت تو دهن نينا
-هوي يواش تر…
افسون-ببخشيد ولي بايد اينطور داده بشه
ديگه حرفي نزدم و به نينا که به حالت عادي در اومده بود نگاه کردم حالا چشماش خمار شده بود و انگار خوابش ميومد
-چش شده؟چرا چشماش اين طوريه؟
نينا قدمي به جلو برداشت ولي تلو تلو خورد و نزديک بود بيفته که گرفتمش و همون موقع چشماش بسته شد
-لال شدي؟ميگم چش شده؟
افسون-آروم ملکه…چيزي نيست اين دارو خواب آور و بيهوش کننده اس براي همين اينطور شدن و حداکثر تا دو ساعت ديگه بهوش ميان و حالشون مطمئنا خوبه…امري بود خبرم کنيد…با اجازه…
افسون که رفت نينا رو روي تخت خوابوندم و خودم روي صندلي نشستم
به صورت قشنگ نينا زل زدم
اين چرا پير نميشه؟دقيق مثل منه انگار خواهر دو قلومه فقط موهاش آبيه و موهاي من قهوه اي!
چرا حالش بد شد؟منظورش از اينکه براي من زور بوده براي تو هم زوره چي بود؟
romangram.com | @romangram_com