#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_24




نينا-الان تو ذهنت،نقشه ي قتل منو مي کشي؟

-دقيقا؛پس خودت از جلوي چشمام دور شو.

نينا-بي اعصاب!منو بگو به فکر تو ام.لياقت نداري.

نينا از در سالن بيرون رفت.چيترا دوباره خنده پر ذوقي کرد،ذوق مرگ شد بيچاره!

چيترا-مواظب خودت باش عزيزم.منتظر جوابت هستم!

چيترا هم بيرون رفت.

ميترا-شاهزاده ماهان فرد با لياقت و عالي هستند؛قطعا با ايشان خوشبخت مي شويد.

اين ميترا که عجله ي بيشتري داره؛بريد و دوخت و تنم کرد،خوشبختيمون هم تضمين کرد!

ميترا هم رفت و من موندم و صورتي سرخ شده از خشم متعلق به آفتاب.

-تو حرفي،نظري،پيشنهادي،انتقادي،آرزوي خوشبختي اي،چيزي نداري؟

آفتاب دندوناشو بهم ساييد و گفت-مطمئن باش اگه اين وصلت سر بگيره کاري مي کنم که روزي هزار بار آرزوي مرگ کني.طوري ازت انتقام مي گيرم که…

اجازه ندادم،چرت و پرت هاشو ادامه بده-آفتاب جان من حوصله و وقت براي حرفاي بي معنيت ندارم گوش مفت هم ندارم قرض بدم،پس بفرما خدا روزيتو جاي ديگه بده.

قشنگ شستمش و انداختمش رو بند خشک بشه!حقشه؛والا…ايستاده کنار گوش من،مثل مگس وز وز که اِل مي کنم،بِل مي کنم!هيچ کاري هم نمي کنه،يعني نمي تونه بکنه.


romangram.com | @romangram_com