#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_14


-بانو نينا فرموند اگر نيامديد…

- لابد به زور ببريدم؟آره؟

-بله ملکه.

-نينا فکر مي کنه من بچه دو سالم که دائم تهديدم مي کنه…باشه ميرم،تو هم مرخصي!

-ممنون ملکه.

آريانا رفت و درو بهم کوبيد…

از بس براي جنگ تمرين مي کنن و انرژي ذخيره مي کنن،ناخودآگاه انرژيشون صرف در کوبيدن ميشه.

اين چند روز اينقدر صداي کوبيدن در شنيدم که عاصي شدم.

اه مشکلاتم کمه به فکر درا هم هستم!

چشمامو بستم و توي سالن،محلي که صندلي داشت،ظاهر شدم.

مي ترسم از بس با جادو جا به جا مي شم و از پاهام استفاده نمي کنم در آينده اي نزديک تنبل ترين فرد سرزمين شناخته بشم!و پاهام خود به خود از کار بيفتن!

چيترا،ميترا و نينا هر سه لبخند خوشحالي رو لباشون بود و مثل اينکه چيترا خيلي خيلي بيشتر خوشحال بود!

سر تا پامو نگاه مي کرد،لبخند مي زد و چيزي زير لبي مي گفت.

-ميشه بگين چه چيزي در من خنده داره؟


romangram.com | @romangram_com