#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_109
-اين دخترو از قصر پرت کنين بيرون…سريع تا دو دقيقه ديگه نمي خوام هيچ اثري ازش باشه…
-چشم ملکه
يکي يکي از بازو هاي ويداي مبهوتو گرفتن و انداختنش بيرون…وقتي داشت مي رفت گل ها از دستش سرخورد و روي زمين افتاد
بلند شدم و از اتاق بيرون رفتم
رو به آلما کردم و گفتم-اتاق منو کامل تميز کنين…نمي خوام نه بو و نه نشوني از گل هاي صورتي توش باشه…سريع
-اما ما ديروز اتاقتون رو تميز کرديم!
داد زدم-هر غلطي کردي،کردي الان من دستور مي دم و تو بايد اطاعت کني اينو بدون من از سرپيچي به شدت بيزارم
-چشم ملکه
راه شانسي انتخاب کردم و به راه افتادم
واي خدا باورم نمي شه اون گل ها مي تونن کشنده باشن
ويدا يکي از خ*ي*ا*ن*ت کاراست
واقعا با خودم چه فکري کردم که باهاش راحت شدم و احساس اعتماد،اطمينان،صميميت بهش پيدا کردم؟
واقعا من هيچ عقلي توي کلم نيست
سرمو بالا آوردم جلوي در اتاق ماهان بودم
ماهان قبل از اعتراف عشقش به من مسکن و آرامش دهنده ي خوبي بود ولي الان نمي دونم…
romangram.com | @romangram_com