#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_108


-زود تر از قصر و اتاق من برو بيرون دفعه ي ديگه اين اطراف ببينمت زنده نمي موني…بيرون

ويدا گيج گفت-چي مي گي واني؟حالت خوبه؟

-واني مرد من ملکه ام…ديگه هم به تو نيازي ندارم برو بيرون و ديگه نيا من از تو باهوش ترم…

-من نمي فهمم منظورت چيه ميشه بگي چي شده؟

-هه بگم تا بري گزارش بدي؟فکر کردي من انقدر نفهم و کودنم؟من همه چيزو فهميدم نيازي به انکار نيست زود از اتاق من برو…

جلو اومد ترسيدم و به ديوار چسبيدم!چيکار کنم خب؟اين چند برابر من قدرت داره…

-نيا جلو نگهبانارو صدا مي کنم گفتم نيا

دستاشو برد بالا و با لحني که ميخواست آرامش بده گفت-باشه باشه تو فقط بگو چي شده من جلو نميام…همين جا وايسادم

-برو بيرون…

حرصي گفت-دِ آخه چرا اينطوري مي کني؟من نبودم مگه چي شد؟

-خودت خوب مي دوني چرا نمي خوام اينجا باشي برو برو پيش هموني که ازش دستور مي گيري

-ديوونه شدي؟من از کي دستور مي گيرم؟دختر پاک خل شديا!

داد زدم-نگهبان

سريع دو نفر اومدن داخل و احترام گذاشتن


romangram.com | @romangram_com