#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_107
دوساعت؟امکان نداره من فقط چند دقيقه پيش اون زن رفتم و برگشتم
-ويدا کجاست؟
-براي مراسم خبر رساني بود و بعد هم رفت توي باغ گشت بزنه…زياد ازش خبر ندارم…اونم زير نظر بگيرم؟
-نه ويدا رو لازم نيست الان بيشتر روي فلورا و آفتاب تمرکز کن مي خوام سر از کارشون دربياري…
-چشم ملکه…با اجازه
چشمامو ماساژ دادم…توي دو ساعت چه اتفاقايي که نيفتاده!
فلورا و آفتاب خيلي مشکوک ميزنن دارم گيج مي شم آخه آفتاب قبلا با اکراه و بزور با فلورا حرف مي زد حرف که نه بيشتر دستور مي داد اما الان اينطور با هم غيبشون مي زنه…ميگن رفته بوديم جنگل…با هم حرف مي زنن…
در اتاق بدون در زدن باز شد و ويدا شاد و خندون وارد اتاق شد ولي…ولي با چند دسته گل صورتي…
همراه با وارد شدنش کل اتاق بوي گل هاي صورتيو گرفت
آرامش بهم تزريق شد اما…نه نه اين گل ها کشنده ان…احساس خطر تو کل وجودم پيچيد…
ترسيدم…دروغ چرا؟اگه ويدا يکي از افراد گل هاي صورتي باشه کارم تمومه من به هيچ وجه نمي تونم از ويدا بِبَرَم و در برابرش مقاومت کنم…
کار اشتباهي بود…صميمي شدنم به اين زودي با کسي که نمي شناختمش واقعا اشتباه بود…نبايد اطمينان مي کردم اما جلوي ضرر رو از هر جا بگيري منفعته…
داد زدم-برو بيرون
با تعجب بهم نگاه کرد و به خودش اشاره کرد
romangram.com | @romangram_com